گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هر وقت دلدار مرا با من خطابی دیگر است

بی جرم با من هر دمش از نو عتابی دیگر است

گفتم به جان منت بنه جان بستدی بوسه بده

در زیر لب می‌گفت زه این از حسابی دیگر است

گفتم به من بگذار جان یا بوسه‌ای ده رایگان

گفتا نه این بینی نه آن این خود جوابی دیگر است

گفتم طریقی ساز پس یک ساعتم فریاد رس

کز هجر تو جان هر نفس در رنج و تابی دیگر است

گفتا که زر باید کهن ور نیست کوته کن سخن

نی نی حدیث زر مکن کان فصل بابی دیگر است

گفتم گذر کن سوی من باز آر آب روی من

کز طعنهٔ بدگوی من دل در عذابی دیگر است

بگشاد ز اشک چون گهر بر روی من روی دگر

یا رب ندانست اینقدر کاین آب آبی دیگر است

گفتی که دل شد نیکخو شد با دگر کس مهرجو

دوشین کجا خفتی بگو کاین خواب خوابی دیگر است