گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

مکن ایدوست کار من دریاب

هجرت آورد تاختن دریاب

دست آنزلف جان شکر بربند

جور آن جزع دل شکن دریاب

چشم تو قصد جان ما دارد

هان که مستست و تیغ زن دریاب

ماه تو منخسف همی گردد

گفتمت سر این سخن دریاب

خشمت آمد که خواندمت دشمن

دوستا رفت جان من دریاب

آه مظلوم پرده سوز بود

الله الله تو خویشتن دریاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode