کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
ز سینه این دل بیمعرفت را میکنم بیرون
چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را
تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود
آب پیکان سبز خواهد کرد چوبِ تیر را
کی دگر از خانهٔ چشمم قدم بیرون نهی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
هیچ دلسوزی نداند چارهٔ کار مرا
شمع بگریزد اگر بیند شب تار مرا
دست هر کس را بهسان سبحه بوسیدم ولی
هیچکس نگشود آخر عقدهٔ کار مرا
همچو نقش پا ندارد بام و در ویرانهام
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را
اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
به سان شانهات سرپنجه گردانم گریبان را
به چنگ آرم مگر زین دست آن زلف پریشان را
نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر
به نقاش احتیاجی نیست دیوار گلستان را
مگو از گریهٔ بیحاصلم کاری نمیآید
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
من نه آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا
از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من
خویش را میسوزم ار یک مشت خس باشد مرا
بر سراپای دلاویزت نمیپیچم چو زلف
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
ز آه گرمی آتش زنم سراپا را
ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریستهام آب برده دریا را
ز آه گرم من آتش به خانه افتاده است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
قرار میبرد از خلق آه و زاری ما
به این قرار اگر مانده بیقراری ما
شویم گرد و به دنبال محملش افتیم
دگر برای چه روز است خاکساری ما؟
خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
چند از شرم تو باشد در نقاب
رخ بپوشان تا برآید آفتاب
بر سر هر عضو من دردت نهاد
نقطهٔ داغی نشان انتخاب
تا در آب افتاده عکس عارضت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت
آسان نمیتوان سر زلف سخن گرفت
بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد
خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
جا نیابی اگر ایدل گلهٔ بیجا چیست
تو که پروانهٔ بزمی هوس اینها چیست؟
سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست
پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست؟
سرو را سایه یکی بیش نباشد، یارب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
هر کجا شیشهٔ می دید چو پیمانه نشست
رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا
بسفر زود رود هر که درین خانه نشست؟
کس گرفتار بر ابروی تو چون چشمت نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
عشق را بخت تیره در کار است
جلوهٔ شمع در شب تار است
خوش به گرد سر تو میگردد
جگرم خون ز رشک دستار است
بسکه بازار خار و خس گرم است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
پیچیدهتر ز طرهٔ او دود آه ماست
برگشتهتر از آن مژه بخت سیاه ماست
در راه او به خون خود از بسکه تشنهایم
هرکس که چاه میکند او خضر راه ماست
ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت
با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
سینهٔ ما هیچگه بیناوک جوری نبود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است
نالهها را ز دلت تیر به سنگ آمده است
مژهات آفت جان، ترکِ نگاهت خونریز
بسته آن غمزه دو شمشیر و به جنگ آمده است
بدگمانی دلم ز آن صف مژگان داند
[...]