به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، میترسم
که در گلزار ایران هم نبینم شادمان دل را
اسیر هندم و زین رفتن بیجا پشیمانم
کجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
اگرچه هند گرداب است امان از وی نمیخواهم
نگیرد دست استغنای من دامان ساحل را
به امید صبوری از درش بار سفر بستم
خورند آری به امید دوا زهر هلاهل را
به ایران میرود نالان کلیم از شوق همراهان
به پای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به حسرت و اشتیاق شاعر نسبت به وطن و دوستانش میپردازد. او از درد هجران و غم دوری از محبوب سخن میگوید و حالتی از ناامیدی و بیقراری دارد. در عین حال، او از سفر به هند و احساس پشیمانیاش پرده برمیدارد. شاعر به زیباییهای ایران اشاره میکند و از آرزوی برگشت به وطن و دیدن شادیها و دلخوشیها سخن میگوید. او به امید صبوری و تحمل مشکلات، سفرش را آغاز کرده است و در نهایت به احساس یأس و نالهی کلیم (حضرت موسی) از فراق دوستانش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در هر جایی که رفتم، به خاطر دوری و جدایی، دل خود را در عذاب دیدم. خوش به حال جرس که آرامش خانه را درک کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوق دوستم، چنان در حسرت هستم که اگر به عقب نگاه کنم، چیزی نمیبینم. اگر هم بخواهم به جلو حرکت کنم، باز هم نمیتوانم چیزی را ببینم.
هوش مصنوعی: بسیاری از غنچههای نشکفته در چمن وجود دارد و من نگرانم که در باغهای ایران نتوانم دل شاد را ببینم.
هوش مصنوعی: من گرفتار زیبایی و魅®ی هند هستم و از رفتن به جاهای نامناسب پشیمانم. میدانم که این پرواز بیهدف مرغی زخمی به کجا خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: با اینکه هند پر از مشکلات و سختیهاست، اما من نمیخواهم از آن دور شوم چون میدانم که تواناییهای من میتواند از این شرایط عبور کند و به سواحل امن و آرامش برسم.
هوش مصنوعی: به خاطر امیدی که به صبر دارم، از در تو سفر خود را آغاز کردم. مطمئناً به امید پیدا کردن درمانی برای دردهایم، زهر کشنده را نیز تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: کلیم به خاطر شوق همراهان به ایران میرود و با احساس آرامش و غم، مسیری را که به شکل یک زنگوله میگذرانده، طی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را
که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را
چه لازم در جواب دشمنان تصدیع خود دادن؟
باسکات زبان خصم، فرمان ده تغافل را
بوقت خشم هم، جز نیکی از نیکان نمی آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.