ز آه گرمی آتش زنم سراپا را
ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریستهام آب برده دریا را
ز آه گرم من آتش به خانه افتاده است
به کوی عشق کنون گرم میکنم جا را
گشاده روئی ساحل به کار ما نیاد
سرشک برد به ساحل سفینهٔ ما را
اگر به بادیهگردی نمی روم، چه عجب
جنون من نشناسد ز شهر صحرا را
دلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کو؟
کزو نشان طلبم آشیان عنقا را
کلیم هر سر مویت فتیلهٔ داغی است
ز بسکه سوز درون گرم کرده اعضا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و درد و شوق شاعر اشاره دارد. شاعر از شدت عشق و دلتنگی، به آتش و گرما تشبیه میکند و بیان میکند که به خاطر دوری معشوق، در درونش آتش میگیرد و تمام وجودش دچار داغی و سوختگی میشود. او از گریههایش و غم فراق میگوید که حتی دریا را تحت تأثیر قرار داده است. همچنین، شاعر احساس میکند که در این بادیه (بیابان) گم شده و دلتنگیاش باعث جنونش شده است. او به دنبال نشانهای از عشق و حقیقت است و در نهایت، موهای معشوق را به فتیلهای داغ تشبیه میکند که نشاندهنده سوزش و درد درونش است.
هوش مصنوعی: از سوز دل دلم را به آتش میزنم و با یک فتیله تمام جسمم را گرم میکنم.
هوش مصنوعی: داستانی که درباره دریا گفته میشود، فراموش شده است. من به اندازهای برای تو گریستهام که گویی دریا تمام آبهایش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: از غم و اندوه عمیق من، شعلهای به خانه ی عشق افتاده است و اکنون در کوی عشق، فضای Surround را گرم میکنم.
هوش مصنوعی: لبخند و گشادهرویی ساحل برای ما فایدهای ندارد؛ چرا که غم و اندوه، کشتی ما را به ساحل نمیآورد.
هوش مصنوعی: اگر به دشت و بیابان نمیروم، عجیب نیست که دیوانگی من سرزمین صحرا را نشناسد.
هوش مصنوعی: دلم از حالت مردم ناراحت و غمگین است، آیا خضر راهنما کجاست؟ که من از او نشانهای برای پیدا کردن آشیانهی پرندهی افسانهای میخواهم.
هوش مصنوعی: هر تار موی تو مانند فتیلهای داغ است، چرا که حرارت درون تو به قدری زیاد است که اعضای بدن را به شدت میسوزاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.