گنجور

 
کلیم

قرار می‌برد از خلق آه و زاری ما

به این قرار اگر مانده بیقراری ما

شویم گرد و به دنبال محملش افتیم

دگر برای چه روز است خاکساری ما؟

خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد

چه مستی‌ای ز قفا داشت هوشیاری ما

تو چون روی، به ره انتظار دیدهٔ خلق

به هم نیاید چون زخم‌های کاری ما

به روی دشت اگر گردبادت آید پیش

ازو بپرس ز احوال بیقراری ما

کدام بار غم از خاطری ز یاد آید

که دهر ننهد بر دوش بردباری ما

نمانده جان و دلی تا به یادگار دهیم

کلیم را ببر از ما به یادگاری ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode