گنجور

 
کلیم

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را

جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی

که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را

چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت

اگر مالد به روی لاله، خون ارغوانش را

نمود آسان فراق نخل بالایش ندانستم

که این تیر از جدایی بشکند پشت کمانش را

چو گل رفت از چمن با باغبان گفت از وفاداری

که تا بلبل به باغ آید نگهدار آشیانش را

ز شوق آن کمر هرکس دلش چاک است و حیرانم

که چندین شانه در کار است یک موی میانش را

کلیم ار ناله‌ای داری برو بیرون گلشن کن

که این گل برنمی‌تابد نگاه باغبانش را