از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت
اگر مالد به روی لاله، خون ارغوانش را
نمود آسان فراق نخل بالایش ندانستم
که این تیر از جدایی بشکند پشت کمانش را
چو گل رفت از چمن با باغبان گفت از وفاداری
که تا بلبل به باغ آید نگهدار آشیانش را
ز شوق آن کمر هرکس دلش چاک است و حیرانم
که چندین شانه در کار است یک موی میانش را
کلیم ار نالهای داری برو بیرون گلشن کن
که این گل برنمیتابد نگاه باغبانش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دردناکی است که شاعر در مواجهه با جدایی و فراق تجربه میکند. او از زیبایی و جذابیت معشوقهاش میگوید و به تأثیرات منفی فراق بر روح و جانش اشاره میکند. شعر توصیف احساساتی چون عشق، جنون و درد را از طریق استعارهها و تصاویری زیبا و عاطفی منتقل میکند. شاعر به محدودیتها و چالشهایی که جدایی به همراه دارد، به ویژه در مورد امید و وفاداری، میپردازد و در نهایت به حالتی از ناامیدی و حیرت در مورد عشق و زیبایی معشوقهاش میرسد.
هوش مصنوعی: من از آن شمشیری که آب خون کشتهها را شسته، جراحتی زیبا به دست آوردهام که دهانش را میبوسم.
هوش مصنوعی: جنون و دیوانگیام من را به بیابانی میبرد که در آن نه تنها از سرما و گرما خبری نیست، بلکه هیچ راهی برای ایمنی از مسافران و رهگذران آنجا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چمن چگونه میتواند مانند باغ گل باشد، اگر به چهرهات آب و رنگ ندیده باشد؟ حتی اگر خون گل ارغوان بر روی لالهها مالیده شود.
هوش مصنوعی: در جدایی از محبوب، درد و سختیهایی را که احساس میکنم، نمیدانستم که این جدایی تا چه اندازه میتواند برایم آسیبزننده باشد.
هوش مصنوعی: وقتی گل از باغ رفت، به باغبان گفت که به خاطر وفاداریاش، باید زمانی که بلبل به باغ برمیگردد، از لانهاش مراقبت کند.
هوش مصنوعی: از شوق و علاقه به آن شخص، دل هر کسی پر از درد و حسرت است و من در حیرتم که برای یک تار موی او، این همه زحمت و تلاش وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر که صدایی از تو بلند میشود، بهتر است به دور بروی و در جایی دیگر به شکایت بپردازی، زیرا این گل نمیتواند نگاه باغبانش را تحمل کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا توفیق ده یا رب که بوسم آستانش را
کشم در چشم خود خاک کف پای سگانش را
غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم
[...]
گرفتم آن که شب در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، مغزِ استخوانش را
برآمد جان ز تن ، وان زلف می جوید چنان مرغی
[...]
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را
کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟
مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را
کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم
[...]
فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
ز چاک سینهام دل میکند نظاره زلفش
چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را
نوازد ظاهر و در دل خیال کشتنم دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.