گنجور

 
۱۸۲۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

در کلبه ما تا بکمر موج شرابست

تا ساغر تبخاله ما پر می نابست ...

کلیم
 
۱۸۲۲

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح شاه‌جهان

 

... آمد ز بحر لطف الهی بدرگهت

چون موج سوی ساحل فتح از قفای فتح

بر دوش باد سیر کند همچو بوی گل ...

کلیم
 
۱۸۲۳

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

... فراخ حوصله گر خانه ای بسیل دهد

چو موج دست تأسف بیکدگر نزند

بجز تو کز دل بیچاره صبر می طلبی ...

کلیم
 
۱۸۲۴

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

... مور هم بر همرهی ملک سلیمان می شود

می جهد ابروی موج و می پرد چشم حباب

نیست خیر ای دل دگر در دیده طوفان می شود ...

کلیم
 
۱۸۲۵

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

... کسیکه بنده عشقست بی نشان نبود

ز موج گریه خود طوق در گلو دارد

دلم ز تیغ تو چون شانه شد تمام انگشت ...

کلیم
 
۱۸۲۶

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

... از جور آشنا نرمد هر که آشناست

ساحل ز تیغ موج محابا نمی کند

گر پی برد که گوشه نشینی چه راحتیست ...

کلیم
 
۱۸۲۷

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

... عید جغدست بمعموره چو طوفان گذرد

قسمت این بود که چون موج بدریای وجود

هر کجا رو نهم احوال پریشان گذرد ...

کلیم
 
۱۸۲۸

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

... همای هرگز بی استخوان نمی ماند

چرا چو موج همیشه است بیقراری ما

بیک قرار چو وضع جهان نمی ماند ...

کلیم
 
۱۸۲۹

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

... دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود

این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد

کلیم
 
۱۸۳۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

... همیشه دجله و جیحون چو دوستان قدیمی

ز موج نامه باین دیده پر آب نوشتند

جفاکشان پی آرام دل بصفحه سینه ...

کلیم
 
۱۸۳۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

... عشق تا قابل زخم ستمم می داند

تیغ از موج نفس بر دل افکار آید

می کند نرگس بیمار تو غمخواری دل ...

کلیم
 
۱۸۳۲

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد

دری نشناسد و چون موج دایم دربه در باشد

به خضرم احتیاجی نیست گر این است گمراهی ...

... کلیم از دل به در کن آرزوی آن کمر ورنه

مدام از اشک حسرت موج خونت تا کمر باشد

کلیم
 
۱۸۳۳

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

... خون شد دلم چو لذت آوارگی شناخت

تا در لباس موج گهر در سفر بود

ماه نوی که یکشبه باشد تمام عمر ...

کلیم
 
۱۸۳۴

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

... زهیچ کوچه ای آن ترک لشکری نگذشت

که موج خون شهیدانش بر رکاب نخورد

کلیم لطف ازو دیده ای که می خواهی ...

کلیم
 
۱۸۳۵

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

... پیوستگی مقصدم از پا ننشاند

گر موج بساحل رسد آرام ندارد

در چارسوی دهر خریدار وفا نیست ...

کلیم
 
۱۸۳۶

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

... دواند ریشه جنونی که تا بهار کشید

بچاره موج حوادث فتاده ام چکنم

نمی توانم خود را بیک کنار کشید ...

کلیم
 
۱۸۳۷

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

... بعد مردن بر مزارش کور بینا می شود

بسترم برداشت موج از استخوان پهلویم

می کنم بر بوریا گر تکیه خارا می شود ...

کلیم
 
۱۸۳۸

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

... طرفه حالیستکه در خون دل خویش کلیم

دست و پایی نه و چون موج شنا باید کرد

کلیم
 
۱۸۳۹

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

... آرزوی زخم تیرت بس که با خود برده ام

بی سبب چون موج بر خاکم نشانی می شود

نه همین از چرخ می آید ستم بر من کلیم ...

کلیم
 
۱۸۴۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳

 

... یک شربت آب جو بدل جمع کس نخورد

تا موج شکل زلف بر آب روان کشید

پیکان غمزه در دل ما جا گرفته است ...

کلیم
 
 
۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۲۶۳