خستگان را ناوکش آرام جانی میشود
سینه را پیکان او راز نهانی میشود
بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند
در گلو هر قطره اشکم استخوانی میشود
شمع گر همقامتت شد، کو میان لاغرش
جلوهاش کی آفت هوش جهانی میشود
بس که دارم در نظر روز و شب آن چشم سیاه
دیدهام آخر که چشم سرمهدانی میشود
پیک اشکم گر رود زین سان پیاپی سوی دوست
در سر کویش ز قاصد کاروانی میشود
چند بینی روی ما بر خاک عجز و بگذری
از رهش بردار فرش آستانی میشود
در خس و خار وجودم آتش هجران مزن
کز برای مرغ، تیرت آشیانی میشود
آرزوی زخم تیرت بس که با خود بردهام
بیسبب چون موج بر خاکم نشانی میشود
نه همین از چرخ میآید ستم بر من کلیم
بر سرم هر ذره خاک آشیانی میشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق عشق و درد جدایی است. شاعر از زخمهای درونی خود سخن میگوید و اینکه چگونه خستگی و اندوه او را به آرامش نمیرساند. او اشاره میکند که حتی اشکهایش نیز به شکل دردناکی گنگ و خالی شدهاند. شاعر در قالب تصویرهای زیبا و معنوی به عشق و یاد معشوق میپردازد و میگوید که وجودش مملو از بیتابی و longing است. در نهایت، او به ستم روزگار و احساس ناامیدیاش اشاره میکند و به کمرنگ شدن ذات خود در این مسیر دردناک میاندیشد.
هوش مصنوعی: خستگان با تیر و کمان او به آرامش میرسند و این تیر رازهایی را در دلشان آشکار میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر عذاب و درد درونم، دیگر از اشکهایم نم و رطوبتی باقی نمانده است و هر قطره اشکم به اندازهای سنگین و سخت شده که مانند استخوان احساس میشود.
هوش مصنوعی: اگر شمعی هماندازه و همقد تو باشد، زیباییاش در میان لاغریاش چگونه میتواند آفتی بر هوش جهانی باشد؟
هوش مصنوعی: من به اندازهای که به آن چشم سیاه نگاه کردهام، دیگر هر روز و شب برایم عادی شده است و حالا حتی چشم سرمهدانی هم برایم نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من اینطور پیوسته به سوی دوست بروند، در سر کوچهاش مانند یک قاصد برای کاروان خواهد شد.
هوش مصنوعی: چقدر به حالتی که ما در برابر تو فرود آمدهایم و ناتوانیام را نشان میدهیم، نگاه میکنی و از مسیر او دور میشوی؛ در حالی که با این کار، سرزمین ما بهمثل فرشی در کنار درگاه تو میشود.
هوش مصنوعی: در وجود من پر از خس و خار است، آتش جدایی را نزن، زیرا تیر تو برای پرندهای به نام عشق، مأمن و آشیانهای خواهد شد.
هوش مصنوعی: به اندازهای که تیر عشق تو در دلم زخم ایجاد کرده، با خود این درد را حمل کردهام. مانند موجی که بر خاک اثر میگذارد، این زخمها نشانههایی از عاشقی را در من بهجا میگذارند.
هوش مصنوعی: من فقط از چرخ روزگار ستم نمیبینم، بلکه هر ذرهی خاک بر سرم، به نوعی آشیانهای میسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دم به دم در عاشقی دل را زیانی میشود
هر زمان از عمر من آخر زمانی میشود
دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن
پیر میسازد مرا تا او جوانی میشود
روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم
[...]
هر زمان در فتنه خوش نامهربانی میشود
این همه غوغا برای نیمجانی میشود
عشق باغ دلنشین دارد، که مرغ دل در او
گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی میشود
هرکه بنشیند به طرف خوان گردشهای دهر
[...]
یک دل روشن نگهبان جهانی میشود
عصمت یوسف حصار کاروانی میشود
قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست
از خودی چون رست بحر بیکرانی میشود
نفس ظالم میشود مظلوم در پیرانهسر
[...]
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود
گر ندارد مدعا باری بیانی میشود
هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست
پای خوابآلود هم سنگ نشانی میشود
نشئهٔ تسلیم حاصلکنکه مشتی خاک را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.