بملک عشق دل شادمان نمی ماند
گل شکفته درین گلستان نمی ماند
نمی خورد غم روزی کسیکه قانع شد
همای هرگز بی استخوان نمی ماند
چرا چو موج همیشه است بیقراری ما
بیک قرار چو وضع جهان نمی ماند
سیاه روزی ما همچنین نخواهد ماند
شب ار دراز بود جاودان نمی ماند
دلا مکش همه شب آه جانگداز چو شمع
که وقت صبح بکامت زبان نمی ماند
ازین رمی که ترا از من است پیکان هم
زتیر جور تو در استخوان نمی ماند
شمار زخم ستمهای دوست نتوان کرد
که از خدنگ جفاها نشان نمی ماند
براه پرخطری می روم که نقش قدم
زبیم در عقب کاروان نمی ماند
کلیم ناوک آهت گشاد خواهد یافت
همیشه تیر کسی در کمان نمی ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شبی که غیر در آن آستان نمیماند
مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
ز پنجروزه تماشای گل، دریغ مدار
که باغ گل، به تو ای باغبان نمیماند
به دامت آیم و، دانم که مرغ هیچ چمن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.