گنجور

 
کلیم

نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد

غرور او ز سفال شکسته آب نخورد

بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم

دهان تیغ بخندید و تیر آب نخورد

تن ضعیف مرا کم مبین که این رشته

بدست حادثه صد ره فتاد و تاب نخورد

بروز باده مخور می کشی زچرخ آموز

که روز تا نگذشت از شفق شراب نخورد

زچشم حیرت عاشق نهان توئی ورنه

کدام غنچه که بادیش بر نقاب نخورد

کباب حسن توام قدر خط نکو دانم

ز سایه ذوق نکرد آنکه آفتاب نخورد

زهیچ کوچه ای آن ترک لشکری نگذشت

که موج خون شهیدانش بر رکاب نخورد

کلیم لطف ازو دیده ای که می خواهی

ز شعله شکوه مکن گر غم کباب نخورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد

بتلخی د من هیچکس شراب نخورد

ز بسکه بود دل من بخون او تشنه

مرا بتیغ تو تا خون نریخت آب نخورد

به خنده نمیکنم جگر خورد لب تو

[...]

عرفی

خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد

دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد

ز نقص تشنه لبی دان، به عقل خویش مناز

دلت فریب گر از جلوهٔ شراب نخورد

کسی ارادهٔ جولان عافیت ننمود

[...]

صائب تبریزی

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد

ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد

منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش

وگرنه لعل چه خونها ز آفتاب نخورد

کجا به شبنم و گل التفات خواهد کرد؟

[...]

جویای تبریزی

زاضطراب چو موج سراب آب نخورد

دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد

شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت

ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد

دل است قابل فیضان درد از اعضاء

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه