گنجور

 
کلیم

به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد

نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد

ببین بجذبه نسبت که خامه دو زبان

همیشه الفت با صفحه دورو دارد

کسیکه بنده عشقست بی نشان نبود

ز موج گریه خود طوق در گلو دارد

دلم ز تیغ تو چون شانه شد تمام انگشت

حساب حلقه آن زلف مو بمو دارد

براه یک جهتی سالکی که روی نهد

نه بیند آینه را زانکه پشت و رو دارد

قسم بذوق محبت که دشمنی فرضست

علاج سینه کن ار کینه ای عدو دارد

ز روسفیدی میخوارگان دهد خبری

گلی که در چمن خرمی کدو دارد

بمحفل غم و شادی بود عزیز چو شمع

جگر گدازی کز گریه آبرو دارد

زبان هر مژه چشم نکته پردازش

کلیم با من صد قسم گفتگو دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode