گنجور

 
کلیم

از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید

خاشاک سیل را نتواند عنان کشید

یک شربت آب جو بدل جمع کس نخورد

تا موج شکل زلف بر آب روان کشید

پیکان غمزه در دل ما جا گرفته است

این آه و ناله نیست که آسان توان کشید

گلزار آرزو که چمن در چمن شکفت

خمیازه بر طراوت فصل خزان کشید

دست از جهان و هر چه درو هست می کشم

پا را نمی توانم از آن آستان کشید

در راه شوق چون جرس از ناله زنده ایم

دلمرده است هر که نفس بیفغان کشید

شکرانه را که ناوکت از دل خطا نشد

باید بدست خویش خدنگ از نشان کشید

آزاده را زخواهش دنیا گریز نیست

هر مرغ خار و خس بسوی آشیان کشید

تا دید سرفشانی تیغ تو را کلیم

او هم سر هوس بمیان سران کشید