گنجور

 
کلیم

ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامی‌شود

تنگنای عشق زین خمخانه صحرا می‌شود

هر کرا توفیق عیبِ‌خویش‌بینی داده‌اند

بعد مردن بر مزارش کور بینا می‌شود

بسترم برداشت موج از استخوان پهلویم

می‌کنم بر بوریا گر تکیه خارا می‌شود

از تنم نتوان کشیدن ناوک جور تو را

زان که همچون استخوانم جزو اعضا می‌شود

بستگی در کار هرکس هست بگشاید بصیر

یک کلید است و هزاران قفل از آن وامی‌شود

در بیابان هر کرا از تشنگی باشد خطر

نام چشمم گر بود صد چشمه پیدا می‌شود

خرمن خورشید باید شعله حسن ترا

حیف از این آتش که برق هستی ما می‌شود

سنگ طفلان گر چنین جزو بدن خواهد شدن

در صف خواری‌کشانم تن ز خارا می‌شود

چون صدف گر قطره‌ای زین بحر باشد قسمتم

از برایم عقده خاطر مهیا می‌شود

در سواد زلف او تا دل وطن دارد کلیم

تیره شد چون روزگارم خاطرم وامی‌شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

عیب پاکان زود بر مردم هویدا می‌شود

در میان شیر خالص موی رسوا می‌شود

زشت در سلک نکویان می‌نماید زشت‌تر

پای طاوس از پر طاوس رسوا می‌شود

می‌کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

قامتش چون از بهار جلوه رعنا می شود

چون گل خمیازه آغوش نظر وا می شود

گر نسازد زلف آهم را جنون مشاطه گی

در گلوی من نفس زنجیر سودا می شود

از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار

[...]

بیدل دهلوی

حسرت مخمورم آخر مستی انشا می‌شود

تا قدح راهی‌ است ‌کز خمیازه‌ام وامی‌شود

جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینه‌ام

گرد من چندان ‌که روبی آب پیدا می‌شود

بس که دارد بی‌نشانی پرده ناموس من

[...]

سعیدا

دل ز بیداد غم خوبان مصفا می‌شود

از غبار راه یوسف، کور بینا می‌شود

از تو زیبا می‌نماید دل به هر نوعی بری

عشوه‌گر با ناز همراه است رعنا می‌شود

آنچه من در گریهٔ خود دیده‌ام از روی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه