ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامیشود
تنگنای عشق زین خمخانه صحرا میشود
هر کرا توفیق عیبِخویشبینی دادهاند
بعد مردن بر مزارش کور بینا میشود
بسترم برداشت موج از استخوان پهلویم
میکنم بر بوریا گر تکیه خارا میشود
از تنم نتوان کشیدن ناوک جور تو را
زان که همچون استخوانم جزو اعضا میشود
بستگی در کار هرکس هست بگشاید بصیر
یک کلید است و هزاران قفل از آن وامیشود
در بیابان هر کرا از تشنگی باشد خطر
نام چشمم گر بود صد چشمه پیدا میشود
خرمن خورشید باید شعله حسن ترا
حیف از این آتش که برق هستی ما میشود
سنگ طفلان گر چنین جزو بدن خواهد شدن
در صف خواریکشانم تن ز خارا میشود
چون صدف گر قطرهای زین بحر باشد قسمتم
از برایم عقده خاطر مهیا میشود
در سواد زلف او تا دل وطن دارد کلیم
تیره شد چون روزگارم خاطرم وامیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس دلتنگی و سختیهای عشق میپردازد. شاعر به عواطف خود اشاره کرده و بیان میکند که عشق میتواند موجب غم و اندوه شود. او به توفیق در تشخیص عیوب خویش و همچنین عواقب آن بعد از مرگ اشاره میکند. تصویرهایی از درد و رنج وجود دارد که از عشق و جدایی ناشی میشود، و با وجود این مشکلات، انسان به دنبال روشنایی و امید است. در نهایت، شاعر به عشق و زیبایی محبوبش اشاره کرده و احساس میکند که این عشق میتواند زندگیاش را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: تو که گرفتار دلتنگی هستی، از گریهی دلتنگت احساس سختی و تنگی میکنی، عشق به وسعت این بیابان و خمخانهی آن میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که توفیق یابد عیوب خود را ببیند، بعد از مرگش در سرزمین آرامش خود، به نوعی به بصیرت و آگاهی دست مییابد.
هوش مصنوعی: من بستر خود را زیر موجی از درد و رنجی که در استخوانهای پهلویم احساس میکنم، برمیدارم. اگر بر روی بوریا تکیه کنم، به احتمال زیاد دلم سنگین خواهد شد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم تیر محبت تو را از وجودم جدا کنم، زیرا مانند استخوانی هستم که جزئی از بدنم شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی در کار خود وابستگیهایی دارد که تنها با درک و بصیرت میتواند آنها را حل کند. بصیرت مانند کلیدی است که میتواند قفلهای زیادی را باز کند.
هوش مصنوعی: در بیابان، اگر کسی از تشنگی در خطر باشد، نام چشم من میتواند به اندازهای اثرگذار باشد که صد چشمه آب در کنار هم ظاهر شوند.
هوش مصنوعی: خرمن آفتاب باید آتش زیبایی تو باشد، اما افسوس که این آتش فقط برق و روشنایی وجود ما را به خود میکشد.
هوش مصنوعی: اگر کودکان سنگی چنین در بدن ما قرار گیرد، من به صف ذلت میرسم و بدنم از سنگ میشود.
هوش مصنوعی: اگر من هم همچون صدفی از این دریا یک قطره برخوردار شوم، در آن صورت دلخوشی و آرامش روحیام فراهم خواهد شد.
هوش مصنوعی: به خاطر شوخیهای زلف زیبایش، دل من تیره و ناامید شده است، مانند روزگارم که با یادآوری خاطراتم، بینفس و غمگین میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود
زشت در سلک نکویان مینماید زشتتر
پای طاوس از پر طاوس رسوا میشود
میکند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
[...]
قامتش چون از بهار جلوه رعنا می شود
چون گل خمیازه آغوش نظر وا می شود
گر نسازد زلف آهم را جنون مشاطه گی
در گلوی من نفس زنجیر سودا می شود
از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار
[...]
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
[...]
دل ز بیداد غم خوبان مصفا میشود
از غبار راه یوسف، کور بینا میشود
از تو زیبا مینماید دل به هر نوعی بری
عشوهگر با ناز همراه است رعنا میشود
آنچه من در گریهٔ خود دیدهام از روی تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.