لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
کلیم

رود آرام ز عمری که بهجران گذرد

کاروان در ره ناامن شتابان گذرد

بر گرفتاری دل خنده زنان می گذرم

همچو دیوانه که از پیش دبستان گذرد

بخت شاد است زویرانی ما در غم عشق

عید جغدست بمعموره چو طوفان گذرد

قسمت این بود که چون موج بدریای وجود

هر کجا رو نهم احوال پریشان گذرد

حسن بی پرده او بیشترم می سوزد

چون تهیدست که بر نعمت ارزان گذرد

چشم بر راه خضر سالک عارف نبود

در پی راهزن افتد ز بیابان گذرد

آگه از عیش جوانی نشدم در غم عشق

همچو آن عید که بر مردم زندان گذرد

هر کجا مور قناعت پر همت واکرد

چه عجب گر ز سر ملک سلیمان گذرد

دست و پا بیهده زد در غم عشق تو کلیم

به شنا کس نتواند که ز عمان گذرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتشبار

هر نسیمی که بر اطراف گلستان گذرد

گر به گوشش برسد ناله من، نیست عجب

[...]

خواجوی کرمانی

خنک آن باد که بر خاک خراسان گذرد

خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد

واجب آنست که از حال گدا یاد کند

هر که بر طرف سراپرده ی سلطان گذرد

بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار

[...]

جلال عضد

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتش بار

هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد

گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب

[...]

صائب تبریزی

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد

همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد

دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه

روزگارش همه در خواب پریشان گذرد

خود شکن شهپر توفیق مهیا دارد

[...]

فیض کاشانی

جان گذر میکند آن به که بجانان گذرد

قطره شد بیمدد آن به که بعّمان گذرد

دل چو غم میخورد آن به که غم دوست خورد

عمر چون میگذرد به که بسامان گذرد

تا بکی وقت بلاطایل و بیهوده رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه