گنجور

 
کلیم

گر همتم کناره ز دنیا نمی کند

تقلید گوشه گیری عنقا نمی کند

تا ناخن از پلنگ نگیرد بعاریت

ایام از دلم گرهی وا نمی کند

از جور آشنا نرمد هر که آشناست

ساحل ز تیغ موج محابا نمی کند

گر پی برد که گوشه نشینی چه راحتیست

سیلاب سیر دامن صحرا نمی کند

رفت آنکه چشم حسرت ما وقف گریه بود

امروز غیر خنده بدریا نمی کند

نخوت نمی خرد ز کسی تنگدست فقر

سرمایه چون ندارد سودا نمی کند

دل را بآرزوی لبت نیست دسترس

مسکین نمک بدیگ تمنا نمی کند

عزت گل ملایمتست ارنه پنبه را

ایام تاج تارک مینا نمی کند

در تنگنای خلوت غم می کند کلیم

وجدی که گردباد بصحرا نمی کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode