سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
... در این ره کی رسد بارم به منزل
که راه عشق راهی بیکرانه است
سحاب از چشمه حیوان خضر را ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
سویش ره آمد شد هر بوالهوسی نیست
کو در دل و جز او بدلم راه کسی نیست
با ناله دل نیست ز واماندگیم باک ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
... گرچه در هر سری از عشق تو سودایی هست
سالک راه سخن طبع سحابست امروز
اگر این مرحله را مرحله پیمایی هست
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... ورنه دانم هر شکاری قابل فتراک نیست
عارض زاهد فریبت راه زاهد زد بلی
درک حسن خوب رویان لازمش ادارک نیست ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
... کز هیچ سو مرا بنظر ساحل تو نیست
ای راه وصل تا چه طریقی که خضر را
در وادی تو راه به سر منزل تو نیست
ای دیده واقفش کنی آخر زحال من ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
... مراست دل به تو مفتون و هر دلی بدلی
نداشت راه بمن خصمی تو راهی داشت
ز بار عشق تو دوشم بدوش کوهی بود ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
... ایمن از فتنه دوران به پناهش باشد
مردم از حسرت دیدار و در آن راه هنوز
دیده ی حسرت من باز به راهش باشد
بکشد همچو فلک دست ز آزار سحاب ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
... ویران نشد این خانه که آباد توان کرد
یک بار در آن بزم مرا راه توان داد
ور ره نتوان داد زمن یاد توان کرد ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
... خوش آن که هر چه دید جز او در نظر نبود
جز راه کوی خویش سحابت در انتظار
یک شب نشد که بر سر هر رهگذر نبود
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
... و گرنه صحبت پیر و جوان مشکل که درگیرد
پس از عمری که یابم راه حرف و رخصت دیدن
فغان راه تکلم اشک پیش چشم تر گیرد
بامیدی که شاید سازد از مرگم خبر دارش ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
... گذشتی ار به سحاب و ندیدیش چه عجب
که او به راه تو با خاک راه یکسان بود
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
... گر این بود ره عشق تو سالکان طریق
سراغ منزل از این راه پر خطر گیرند
گرفتم اینکه توان بست دل به غیر تویی ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
... ندارد آرزوی آب زندگی در دل
کسی که راه بر آن خاک آستان دارد
گرفت جان عوض بوسه و نداد افغان ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
... نوری که دیده دیده ی موسی زنخل طور
هر گه بصد امید نشستم به راه تو
سیل سرشک من شودت مانع عبور ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
... امید من ز تو امشب روا نشد گویا
بود به راه تو چشم امیدوار دگر
اجل رسیده و وصل تو باز می طلبم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
... بسان بید موله ز شرم بالایش
نشد ز راه ترحم غمین ز قتل سحاب
غمین بود که روا گشته یک تمنایش
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
به راهی می کشد عشقم که پیدا نیست پایانش
خضر نبود عجب گر گم کند ره در بیابانش ...
... نیاید بر تنی آن جان که نبود عشق جانانش
کسی کو راه یابد در حریم وصل او باید
چه باک است از جفای پاسبان و جور دربانش ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... نیابی هرگز آسایش گرت هر کشته ای خواهد
که از راه وفا یک بار آیی بر سر خاکش
گهی از خار خار سینه چاکم شود آگه ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
... هر که از پا منحرف شد زین صراط
راه عشقش بس خطر دارد سحاب
پا در این وادی منه بی احتیاط
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
... زین اشک که اکنون ره ما بست از آن کوی
در آن سر کوه راه به اغیار گرفتیم
در محفل او مدعی از غیرت ما بار ...