سکندر آگهیش گرز لعل جانان بود
چه گونه این همه مشتاق آب حیوان بود
نه وصل یار میسر شود مرا نه مرگ رقیب
یکی از این دو اگر بود کار آسان بود
عجب مداراگر جای تست در دل من
که یوسفی تو و یوسف مقیم زندان بود
چو او به حسن بود همچو ماه کنعان، کاش
به عشق طاقت من هم چو پیر کنعان بود
تمام عمر به وصل تو می گذشت اگر
زمان وصل تو چون روزگار هجران بود
ز دوریت بودم چند بر گریبان دست
به این گناه که روزی تو را بدامان بود
چو خواست جان بستاند نخست از نگهی
زمن ربود دلی را که آفت جان بود
گذشتی ار به (سحاب) و ندیدیش چه عجب
که او به راه تو با خاک راه یکسان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
[...]
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود
ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
نوای عیش ز یاران همنفس باشد
چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد
[...]
تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
[...]
ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.