کشیم بارز کویت به سوی یار دگر
بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر
من از جفای تو در کار جان سپردن و تو
هنوز بهر هلاکم به فکر کار دگر
امید من ز تو امشب روا نشد گویا
بود به راه تو چشم امیدوار دگر
اجل رسیده و وصل تو باز می طلبم
من انتظار تو دارم تو انتظار دگر
به بزم وصل شبی بارده مرازان پیش
که نخل حسن تو آرد به بار بار دگر
چنین سیه نکنی روز من اگر دانی
که داری از پی امروز روزگار دگر
(سحاب) را به سگانش چه نسبت است کزو
بقدر خود طلبد هر کس اعتبار دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عاشقانه و درد فراق یار سخن میگوید. او به شدت از جفای محبوب رنج میبرد و احساس میکند که همواره در انتظار وصال اوست، در حالی که محبوب به کارهای دیگری مشغول است. شاعر امیدوار است که امشب به وصال یار برسد، اما متوجه میشود که این امید برآورده نخواهد شد. او همچنین به این نکته اشاره میکند که روزگار و زندگیاش سرشار از غم و تنگدستی است و در حکم مقایسه، به سحاب و سگانش اشاره میکند که هر کس به اندازهٔ خود اعتبار و منزلت میطلبد.
هوش مصنوعی: اگر ما بار عشق تو را به سمت یار دیگری ببریم، در آن صورت اگر غیر از بار تو چیزی دیگری به دست آوریم، دیگر نمیتوانیم آن را بپذیریم.
هوش مصنوعی: من از ظلم تو به شدت رنج میبرم و دارم جان میدهم، اما تو هنوز به فکر کار دیگری هستی و به حال من اهمیتی نمیدهی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که امید من به تو امشب برآورده نشد. به نظر میرسد که دیگر نمیتوانم به راهت خوشبین باشم.
هوش مصنوعی: مرگ نزدیک است و من هنوز به وصالت مشتاقم. من منتظر تو هستم، اما تو در انتظار چیز دیگری هستی.
هوش مصنوعی: به محفل وصال و دیدار تو در شب بارد، برسان مرا که درخت زیباییات دوباره ثمر میدهد.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که روزگار دیگری در انتظار توست، پس چرا امروز را برای من تیره میکنی؟
هوش مصنوعی: باران، هیچ ارتباطی به سگانش ندارد، چرا که هر کسی به اندازهی خود، اعتبار و ارزش دیگری را درخواست میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
[...]
ترا به هرگذری هست بیقراردگر
مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر
ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خرده جان مرا و خرده مگیر
[...]
بصید ما نظر افکند شهسوار دگر
بشهر ما گذر آورد شهریار دگر
اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما
کشید سرو دگر سر زجویبار دگر
وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما
[...]
مرا نشان نظر باشد از نگار دگر
چرا ورای خیال تو نیست کار دگر
به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم
که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر
به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.