گنجور

 
سحاب اصفهانی

کشیم بارز کویت به سوی یار دگر

بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر

من از جفای تو در کار جان سپردن و تو

هنوز بهر هلاکم به فکر کار دگر

امید من ز تو امشب روا نشد گویا

بود به راه تو چشم امیدوار دگر

اجل رسیده و وصل تو باز می طلبم

من انتظار تو دارم تو انتظار دگر

به بزم وصل شبی بارده مرازان پیش

که نخل حسن تو آرد به بار بار دگر

چنین سیه نکنی روز من اگر دانی

که داری از پی امروز روزگار دگر

(سحاب) را به سگانش چه نسبت است کزو

بقدر خود طلبد هر کس اعتبار دگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

[...]

صائب تبریزی

ترا به هرگذری هست بیقراردگر

مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر

ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا

که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر

بگیر خرده جان مرا و خرده مگیر

[...]

نشاط اصفهانی

بصید ما نظر افکند شهسوار دگر

بشهر ما گذر آورد شهریار دگر

اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما

کشید سرو دگر سر زجویبار دگر

وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما

[...]

صفایی جندقی

مرا نشان نظر باشد از نگار دگر

چرا ورای خیال تو نیست کار دگر

به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم

که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر

به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه