گنجور

 
سحاب اصفهانی

ز روی پردگی ما چو پرده بر گیرند

به روی پرده نکویان پرده در گیرند

چنانم از ستمت کز پی تسلی خویش

بلا کشان تو از حال من خبر گیرند

به آب عفو بشو جرم عالمی ورنه

شراره ی که تر و خشک جمله در گیرند

گر این بود ره عشق تو سالکان طریق

سراغ منزل از این راه پر خطر گیرند

گرفتم اینکه توان بست دل به غیر تویی

کدام دل که توانند از تو بر گیرند

هنوز تازه بود داستان عشق (سحاب)

هزار بار گر این قصه مختصر گیرند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند

و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند

به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

[...]

کمال خجندی

به مجلسی که از روی نو پرده بر گیرند

چراغ و شمع بر افروختن ز سر گیرند

چو در محاوره آنی به منطق شیرین

لب و دهان تو صد نکته بر شکر گیرند

ز خاک راه تو گو روی ما غبار بگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
صغیر اصفهانی

ز جان خویش اگر عاشقان نظر گیرند

گمان مکن نظر از روی یار برگیرند

مرا بکشت غم یار لیک از آن شادم

که کشتگان غمش زندگی ز سر گیرند

مرا ز حالت مجنون خبر دهند دو دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه