گنجور

 
سحاب اصفهانی

نه من هر آن که ز ابنای انس جان دارد

اگر کند به فدای تو جای آن دارد

کند تلافی بد عهدی گل آن مرغی

که هر دو روز به گلزاری آشیان دارد

ندارد آرزوی آب زندگی در دل

کسی که راه بر آن خاک آستان دارد

گرفت جان عوض بوسه و نداد افغان

که هر معامله ی با بتان زیان دارد

خطش دمیده ز عارض چه سبزه های لطیف

که باغ حسن تو در موسم خزان دارد

هزار جان طلبد در بهای بوسه ز من

بلی متاع چنین قیمتی چنان دارد

شهی که دادرس دادخواه نیست (سحاب)

نشانش این که به درگاه پاسبان دارد

 
 
 
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه