گنجور

 
۱۲۶۱

خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ دوازدهم - در هدایت به کار آخرت و دلالت براه دین و اشاره باقامت امر قیامت علی الیقین

 

ای عزیز نیت بخیر باید کرد و قطع تعلق از غیر که وقت تنگست و شتاب عمر بیدرنگ

راهی بغایت خطیر و باریک است و منزلی به نهایت تنگ و تاریک درش به قفل انقطاع دربند و کلید آن قفل بر طاق بلند بدایت او بعدم معروف و معلوم و نهایت او به فنا موصوف و موسوم در این ره بی توشه خیر قدم پیش نتوان نهاد و هیچ گامی از اندازه بیش در دست جز عصای توکل نباید و در پای جز موزه تأمل نشاید این راه را بدقت باید پیمود و از کمینگاه این منزل باخبر باید بود همیشه مرکب همت بزین باید داشت و تن در کوشش و جهد بر سلامتی باید گماشت که این راهی است دور و دراز و گذر گاهی است پرنشیب و فراز گرگان این صحرا شیر شکارند و نهنگان این دریا آدمی خواراند این راه را بی پا و سر باید پیمود و این راز را بی زبان و گوش باید گفت و شنود

اینجا چو رسی متاع دل کن به گرو ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۲

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۴

 

... کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

هیچکس را نامده از دوستان در راه عشق

بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۳

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۰

 

پیر طریقت گوید خدایا در این درگاه همه ما نیازمند روزی باشیم که قطره ای از شراب محبت بر دل ما ریزی تا که ما را بر آب و آتش برهم آمیزی ای بخت ما از دوست رستخیزی

من چه دانستم که دود آتش داغ است من پنداشتم که هرجاآتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناه است و قاضی خصم را پناه است من چه دانستم که حیرت راه وصال تو است و تو را آنکس بیشتر جوید که غرق جمال تو است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۴

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۱

 

... کانیست سوی کعبه و آنست سوی دوست

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه

کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۵

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۳

 

پیر طریقت گوید من چه دانستم که مادر شادی رنج است و زیر ناکامی هزار گنج است من چه دانستم که صحبت تو مهینه قیامت است و غر وصال تو در ذل حیرت است

جان و جهان کعبه جایی خوش است آسایشگاه اولیاء و قرارگاه صدیقان است اما بادیه مردم خوار و جانگداز در پیش دارد فرسنگ فرسنگ باید پیمود تا خود کراجست تا آن راهها را طی کند و بکعبه مراد رسد

عالمی در بادیه مهر تو سرگردان شدند

تاکه یابد بر در کعبه قبولت بردبار

پس چون راه بهشت بر ناکامی و بی مرادی نهاد جبرییل را فرمود تا چه بینی جبرییل آن راههای پرخطر را دید و منزلهای ریاضت را مشاهده کرد و دانست که تا آن مجاهدتها به عمل نیاید به حضرت باری بار نیابد

چون چنین دید گفت بارخدایا نپندارم که از ایشان یک کس وارد بهشت شود ...

... جبرییل دوزخ را با همه درکات و عقوبات آن بدید عرض کرد بارخدایا به عزت و جلالت سوگند که هر کس این دوزخ را به بیند هرگز کاری نکند که در آن وارد شود

پس خداوند آنچه در دنیا لذتها بود از زن و فرزند و زر و سیم واسبها و چهارپایان و کشتزارها همه را برشمرد و برگرد دوزخ قرار داد و راه رسیدن به آنها بر مراد هوای نفس نهاد تا هر کس در پی هوی و هوس خود رود عاقبت سر از دوزخ درآورد

چون جبرییل راه دوزخ را دید عرض کرد بارالها گمان نبرم کسی باشد از مردم که به دوزخ نرود

آنگاه مصطفی فرمود هر دو راه باز است روندگان راه سخت و پرمشقت به بهشت روند و شمار آنان اندک است و روندگان راه شهوتها قدم در دوزخ نهند و شمار آنها بسیار است چون راه بهشت پربلا و با نشیب و بالا است و راه دوزخ آسان و برنفسها و میلها گران نیست

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۶

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۹

 

پیر طریقت گوید زندگان سه کس اند یکی زنده بجان دیگری زنده به علم و سومی زنده بحق او که بجان زنده است به قوت زنده است و به باد او که به علم زنده است زنده به مهر است و به یاد آنکه به حق زنده است زندگانی خود بدوشاد خدایا جان در تن اگر از تو محروم ماند مرده زندانی است و کسیکه در راه تو به امید وصال تو کشته شود زنده جاویدانی است

گفتی مگذر بکوی ما در مخمور ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۷

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۴۹

 

... خدایا آنروز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم تا باز به آنروز نرسم میان آتش و دودم اگر به دو گیتی آنروز یابم من بر سودم و اگر بود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم

خدایا نه شناخت تو را توان نه ثنای تو را زبان نه دریای جلال و کبریای تو را کران پس تو را مدح و ثنا چون توان آری در تورات رهنمونی هست اما برای ره بردن و روشنایی هست اما برای بینندگان بار خواهان را بار است و راه خواهان را راه است خوانندگان تورات بسیار بودند اما روشنایی آن بردل اندکی از آنها تافت و آنان کسانی بودند که خدمت بر منت و معرفت بر مشاهدت و ثنای در حقیقت داشتند و بر سر آنها سایه عنایت ازلیت بود و دیگران را که این نبود جز گمراهیشان نیفزود

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۸

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۰

 

پیر طریقت گوید نشان یافت اجابت دوستی رضاست و افزاینده آب دوستی وفا است گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرور هر که از دو گیتی جدا ماند در دوستی معذور است و هر که از دوست پاداش دوستی خواهد ناسپاس است دوستی دوستی حق است و دیگر همه وسواس نزدیکتر منزل بخداوند دوستی است دوستی درختی است که بار سر درآرد و ازاد همه گلهای انس روید دوستی ابری است که همه نور بارد و شرابی است که همه شهد سازد و راهی است که همه مشک و عبیر آرد رقم دوستی ازلی است و داغ آن ابدی

تا دوستی دوست مرا عادت و خوست از دوست منم همه و از من همه دوست ای مهیمن اکرم ای محتجب معظم ای متجلی بکرم ای قسام پیش از لوح و قلم بادا که روزی باز رهم از زحمت حوا و آدم آزاد شوم از بند وجود و عدم از دل بیرون کنم این حسرت وندم و با دوست برآسایم یک دم و در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم ...

... تا کی جدل اندر حدث و قدمت عالم

تا کی تو زنی راه برین پرده و تاکی

بیزار نخواهی شدن از عالم و آدم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۶۹

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۵

 

... بی جان غم عشق تو بکس نسپارم

الهی آنکه تو را به صنایع شناخت بر سبب موقوف است و با واسطه راه دارد و آنکه تو را به صفات شناخت در خبر محبوس و محصور است و او که تو را به اشارت شناخت صحبت را مطلوب است او که ربوده تواست از خود معصوم است

بر عبودیت آن نهند که برتابد دانستن غیب همه برنتابد و نتواند بل بعضی چیزی و بعضی چیزی نه که همه را خدا داند و بس که فرمود احدی بر غیب او آگاه نمی شود جز کسی را که خود برگزیند فالق الاصباح یعنی شکافنده دلها به روشنایی غیبها و آشکارا کننده رازها با یادآوری نکوییها و رویدادها و خبرها

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۰

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۶

 

پیر طریقت گوید این آیه لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار سیاست قدیم بودن صفت است که از صحرای بی نیازی جلال خود بر ساکنان راه جلوه می کند و می گوید ما را دیده های فایی و عقلهای ناتوانی در نیابد و عقل عاقلان را در ذات و صفات ما پیمانه ای نه وهم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما لیس کمثله شی وصف جبروت مالم یزل و لا یزال است صفت حدوث را با جلال قدم چه کار فاعتبرو ایا اولی الابصار اگر نه آفتاب جلال و هو یدرک الابصار از ولایت لطیف و خبیر بر شما تافتی عواصف لاتدرکه الابصار و ما را ز جان شما درآوردی و به کتم عدم بازبردی لکن جل جلاله به لطف معروف و به بنده نوازی موصوف به فضل خود پذیرنده همه پرستندگان و به کرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان

الهی تو موجود عارفانی آرزوی دل مشتاقانی یادآور زبان مداحانی چونت نخوانم که نیوشنده آواز داعیانی چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانی چونت ندانم که زین جهانی چونت دوست ندارم که عیش جانی

مجاهدان راه خدا اهل ریاضتند خوراکشان خشن لباسشان خشن و آنکس که به معرفت خداوند رسید هر چیزی بذایقه او لطیف است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۱

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۹

 

... ای طالبان بشتابید که نقد نزدیک است ای شبروان مخسبید که صبح نزدیک است ای شتابندگان شاد شوید که منزل نزدیک است ای تشنگان صبر کنید که چشمه نزدیک است ای غریبان بتازید که میزبان نزدیک است ای دوستجویان خوش باشید که اجابت نزدیک است ای دل گشای بندگان چه شود که دلم را بگشایی و از خود مرهمی بر جانم نهی من سود چون جویم که دو دستم از مایه تهی نگر که به فضل خود افکنی مرا به روزبهی

خدایا نسیمی از باغ دوستی دمید دل را فدا کردیم بویی از خزینه دوستی یافتیم بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم برقی از مشرق حقیقت تافت آب گل کم انگاشتیم آلها هر شادی که بی تواست اندوه است هر منزلی که نه در راه تواست زندان است هر دل که نه در طلب تو است ویرانست یک نفس با تو به دو گیتی ارزان است یک دیدار از تو به هزاران جان رایگان است

الهی چه زیبا است ایام دوستان تو با تو و چه نیکو است معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جستجوی تو چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو

پادشاها آب عنایت تو به سنگ رسید سنگ بار گرفت از سنگ میوه رست میوه طعم و مزه گرفت پروردگارا یاد تو دل را زنده کرد و تخم مهر افکند درخت شادی رویانید و میوه آزادی داد چون زمین نرم باشد و تربت خوش و طینت قابل از آن تخم جز شجره طیبه نروید و جز عطر عهد بیرون ندهد اگر جز آن باشد جز شجره خبیثه از آن نروید پیر طریقت گوید مهر و دیدار هر دو بهم رسیدند مهر دیدار را گفت تو چون نوری که جهان افروزی دیدار مهر را گفت تو چون آتشی که عالم سوزی دیدار گفت من چون جلوه کنم غمان از دل برکنم مهر گفت من دل را که برو رخت افکنم غارت کنم دیدار گفت من تحفه مومنانم مهر گفت من شوریده جهانم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۲

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۰

 

... چشم از پی آنکه خود ترا بیند و بس

خدایا یافته می جویم با دیده ور میگویم که دارم چه جویم که می بینم چه جویم که شیفته این جست و جویم گرفتار این گفت و گویم الهی بهای عزت تو جای اشارت نگذاشت و قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا رهی گم کرد آنچه در دست داشت و ناچیز شد هرچه می پنداشت الهی از آن تو می فزود و از آن رهی میکاست تا آخر همان ماند که اول بود راست

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۳

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۲

 

... اثبات صفت برای خدا کردن از خویشتن نشاید و تنزیه او را کردن بخویشتن نباید گوش فرابکتاب و سنت دار آنچه گوید تو بگوی که آنست آنچه خدا نام و صفت خود گفت تو بگوی و آنچه نگفت تو مگوی که نیست خدا نگفت که من چونم اگر گفتی که چونم ما هم بگفتمی خدا گفت که من هستم نگفت که چون هستم

بدان که آنچه نام مخلوق است مصنوع است و عاریتی و ساخته و مجازی و آنچه نام خالق است همه قدیمند و ازلی و به سزای او حقیقی هیچ نام از نامهای او جدید نیست قومی گفتند مخلوق باید باشد تا خالق صادق آید و مرزوق باید باشد تا رازق صدق کند البته نه چنان است که آنان گفتندکه هیچ حدوث را با نام خدا راه نیست آری هیچ مخلوق نبود و خدا خالق بود و هیچ مرزوق نبود و خدا رازق بود

خداوند را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است و نه بموسومات مسمی است که خود به ازل در آسمانها و زمین نام گزار است چنانکه در اول آخر است و در آخر اول نه وهمها او را درک کند و نه فهمها علت را شناسد او در چرا افکنده هر چیز و خود در چرا ناید پس هر که درباره خدا در چرا و چون شد از دایره بندگی برون شد

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۴

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۶

 

پیر طریقت گوید الهی از دو دعوی به زینهارم و از هر دو به فضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم به خود چیزی دارم یا پندارم که بر تو حقی دارم خداوندا از آنجا که بودیم برخاستیم لکن به آنجا نرسیدیم که خواستیم خدایا هر کس نه کشته خودی است مردار است و مغبون کسی که نصیب او از دوستی گفتار است

او را که راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است

الهی نزدیک نفسهای دوستانی حاضر دل ذاکرانی از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی از دورت می جویند و تو نزدیکتر از جانی ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه اینی ونه آنی جان را زندگی می باید تو آنی ...

... چون بی تو شدی زدیده بیرون ننهند

کریما این سوز امروز ما دردآمیز است نه طاقت بسر بردن نه جای گریز است لطیفا این منزل ما چرا چنین دوراست همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر منتظر مصیبت زده است معذور است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۵

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۸

 

... آه فریاد از روز بتری فریاد از درد واماندگی خدایا این چه سوز است از بیم تو در جان ما در جهان کس نیست که ببخشاید بروز زمان ما الهی دلی دارم پر درد و جانی پر نفیر پس این بیچاره را چه تدبیر

گوهری میان راه برخاک افتاده جهان از ارزش آن ناآگاه صاحبدولتی به سر آن رسید ناگاه بی طبل وکلاه پادشاهی جاوید یافت ارزش آن گوهر بر راه چیزی نگاشت نور گوهر کسیرا تابان است که آنرا عنایت معلوم است درخت مهر کسی کاشت و سرای دوستی آراست که چندین لطف داشت روز خریداری عیب میدید و گفت که روا است الهی این همه شادی از تو بهره ما است چو تو مولایی کراست

و چون تو دوست کجا است و به آن صفت که از خود گویی جز این نه روا است و خود میگویی که این خود نشان است وآیین فردا است این پیغام است و خلعت برجا است با این وصف صبر را چه روی و آرام را چه جا است ...

... خدایا گاه می گویی فرود آی گاه می گویی گریز گاه فرمایی بیا گاه گویی پرهیز خدایا این نشان قربت است یا محض رستاخیز هرگز بشارت ندیدم تهدیدآمیز ای مهربان بردبار ای لطیف نیک یار آمدم بدرگاه خواهی به ناز دار خواهی خوار دار

حقیقت این کار همه نیاز است و حسرتی بیکران و دردی مادرزاد در آن هم ناز است و هم گداز هم رستخیز نهان و هم زندگانی جاودان و بیقراری دل واجدان بلای جان مقربان حیرت علم محققان احتراق عشق عارفان و سرگردانی جوانمردان سرگردانی آنان درین راه چنان است که کسی در چاهی بی ته افتد هر چند که در آن بیشتر می شود آن چاه بی ته تر می شود که هرگز او را پای بر زمین نیاید همچنین روندگان در این راه همیشه روانند افتان و خیزان که هرگز ایشان را نه وقفتی و در این راه نه سلوتی و نه این دریا را قعری و نه این حدیث را غایتی

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۶

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۹

 

پیر طریقت گوید خدایا این دل من کان حسرت است و تن من مایه درد و غم خدانیارم گفت که این همه چرا بهره من نه دست رسد مرا به معدن چاره من نوح نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلاء و عناء قوم خویش شکیبایی همیکرد و خدایرا شکر همیگفت نه آن بلا و رنج از وی کاست نه او از سر آن صبر و بردباری برخاست دانست که بلا بستر پیغمبران است و همدم دوستان و هر که در آن بلا صبر کند دوستی حق را سزا است مصطفی فرمود چون خداوند بنده ای دوست بدارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود و چون بر بلا صبر کند از خاصگیان حضرتش کند

نوح آنهمه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که جامه جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۷

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۷۶

 

پیر طریقت گوید خدایا جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت و محو و اثبات تو راه اضافت برداشت تا کم گشت آنچه بنده در دست داشت خداوند از ان تو میفزود و زان رهی بنده می کاست تا آخر آن ماند که اول بود راست

محنت همه در نهاد آب و گل ماست

پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست

خداوند جبار و غفار اول بنده را در دریای کشف جلال به موج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود تا جایی که تن صبر برنتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمیز را نپاید و بسان مستان بوادی دهشت سر درنهد تشنه و سرگردان گهی گریان گه خندان نه فراغتی که دل رمیده بازجوید ونه مساعدی که بخت خود با وی باز گوید و به زبان انکسار به صفت افتقار همی گوید خداوندا این سوز ما امروز دردآمیز است نه طاقت سر بردن نه جای گریز است خدایا این چه تیغ است که چنین تیز است نه جای آرام و نه جای پرهیز است کریما منزل ما چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و این محنت بالای محنت نور علی نور است

باز به نظر لطف در میان جان بنده نگرد و بنده از آن سکر بهوش آید آرمیده الطاف عنایت و افروخته نور مشاهدت گردد از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش او برخاسته به نسیم انس زنده ویادگار ازلی دیده و شادی جاودان یافته گوید خدایا گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم و میان لطف تو و جرم خود می اندیشیدم و کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۸

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۷۸

 

پیر طریقت گوید هیچکس این راه را نبرید تا سه چیز بهم ندید از سلطه نفس رسته دل با مولی بسته و سر به اطلاع حق آراسته

ای جوانمرد به دوری از خود نزدیکی او راامیدوار باش و به غیبت از خود حضور وی را آماده که خداوند نه از قاصدان دور است و نه از طالبان پنهان و نه از مریدان غایب ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۷۹

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۸۶

 

... الهی گاه گویم که در اختیار دیوم از پس پوشش تاریکی بینم باز ناگاه نوری تا بد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود آلها چون عین هنوز منتظر عیان است این بلای دل چیست

چون این راه همه بلاست پس چندین لذت چیست خدایا گاه از تو می گفتم گاه از تو می نیوشیدم می شنیدم و گوش می کردم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲۸۰

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۰

 

پیر طریقت گوید ایمان ما از راه سمع است نه حیلت عقل به قبول و تسیلم است نه به تأویل و تصرف دل اگر گوید چرا گویی من امر را سرافکنده ام عقل اگر گوید که چون پاسخ ده که من بنده ام ظاهر قبول کن و باطن بسپار

خدایا گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست بنده چون به عمل خود نگرد به زبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی خود گوید ...

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۱۰۱۶