گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: الست بربکم کرامت خدا است و بلی نیکوئی واحسان او است که داعی و مجیب هر دو یکی است و پرسنده و پاسخ گوینده خداوند است آن چنان که خداوند بنده خود را خواند و او را به خود نیوشید و گوش شنوا داد و خود جواب داد و به بنده جواب بخشید

ای سزاوار ثنای خویش ای شکر کننده عطای خویش ای شیرین نماینده بلای خویش بنده بذات خود از ثنای تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به توان خود از سزای تو عاجز کریما گرفتار آن دردم که تو داروی آنی، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی؛ من در توچه دانم؟ تو دانی؟ تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی، تو آنی که مصطفی گفت: من ثنای تو را نتوانم شمرد آنگونه که تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی

آنچه خدا از خود نشان داده همانست و صفت او چنان است که خدا از خود بربیان است و مصطفی از او برعیان است

اثبات صفت برای خدا کردن از خویشتن نشاید و تنزیه او را کردن بخویشتن نباید، گوش فرابکتاب و سنت دار آنچه گوید تو بگوی که آنست آنچه خدا نام و صفت خود گفت تو بگوی و آنچه نگفت تو مگوی، که نیست؛ خدا نگفت که من چونم، اگر گفتی که چونم ما (هم) بگفتمی خدا گفت که من هستم نگفت که چون هستم

بدان که آنچه نام مخلوق است مصنوع است و عاریتی و ساخته و مجازی و آنچه نام خالق است همه قدیمند و ازلی و به سزای او حقیقی، هیچ نام از نامهای او جدید نیست، قومی گفتند مخلوق باید باشد تا خالق صادق آید و مرزوق باید باشد تا رازق صدق کند البته نه چنان است که آنان گفتندکه هیچ حدوث را با نام خدا راه نیست آری هیچ مخلوق نبود و خدا خالق بود و هیچ مرزوق نبود و خدا رازق بود

خداوند را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است و نه بموسومات مسمی است که خود به ازل در آسمانها و زمین نام گزار است چنانکه در اول آخر است و در آخر اول نه وهمها او را درک کند و نه فهمها علت را شناسد، او در چرا افکنده هر چیز و خود در چرا ناید پس هر که درباره خدا در چرا و چون شد از دایره بندگی برون شد