گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: الهی از دو دعوی به زینهارم و از هر دو به فضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم به خود چیزی دارم یا پندارم که بر تو حقی دارم، خداوندا از آنجا که بودیم برخاستیم لکن به آنجا نرسیدیم که خواستیم، خدایا هر کس نه کشته خودی است مردار است و مغبون کسی که نصیب او از دوستی گفتار است

او را که راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است؟

الهی نزدیک نفسهای دوستانی، حاضر دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی؟ از دورت می جویند و تو نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه اینی ونه آنی جان را زندگی می باید تو آنی

نداء حق سه قسم است یکی را به نداء وعید از روی عظمت خواند به ترس افتاد یکی را به نداء وعد به نعمت رحمت خواند به رجا افتاد یکی را به نداء لطف به حکم انبساط خواند به مهر افتاد بنده باید میان این سه نداء و سه حال گردان باشد بدین گونه که ترسی باید که از گناه دوری کند امیدی باید که او را بر طاعت دارد مهری باید که او را از او باز رهاند

تا تو توئی تو را به حق ره ندهند

چون بی تو شدی زدیده بیرون ننهند

کریما، این سوز امروز ما دردآمیز است نه طاقت بسر بردن نه جای گریز است لطیفا این منزل ما چرا چنین دوراست همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر منتظر مصیبت زده است معذور است