گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: محقق وقتی بحق رسد که سیل ربوبیت در رسد و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید بهانه بکاهد نه کالبد ماند نه دل و نه جان ماند صافی رسته از آب و گل نه نور در خاک آمیخته و نه خاک در نور خاک با خاک شود و نور بانور زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور دل در سر مهر شود و مهر در سر نور جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور اگر تورا این روز آرزوست از خود برون آی چنانکه ما راز پوست به ترک خود گوی که نسبت با خود نه نیکوست همانست که این جوانمرد گفت

نیست عشق لایزالی را در آندل هیچ کار

کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

هیچکس را نامده از دوستان در راه عشق

بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

آن ذات کمالی که ز تو کاسته نیست

جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست

خداوندی بی شریک و انباز پادشاهی بی نظیر و بی نیاز گناه آمرز است و بیچاره نواز دانای بی علت توانای بی حیلت قیوم تا ابد قدوس از حسد

اندر دل من بدین عیانی که توئی

وزدیده من بیدن نهانی که توئی

وصاف، تو را وصف نداند کردن

تو خود بصفات خود چنانی که توئی!

خداوندی که گوشها گشوده بنام او دلها اسیر پیغام او موحد افتاده در دام او مشتاق مست مهر از جام او امید عاصیان و مفلسان بدو درویشان را شادی بجلال او منزلشان بر درگاه او نشستشان بر امید وصال او بود نشان در بند وفاء او راحتشان بانام و نشان او

دو صد عالم که روحانیست از فرفضال او

دوصد گیتی که نورانیست از نور جمال او