گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: خدایا این دل من کان حسرت است و تن من مایه درد و غم خدانیارم گفت که این همه چرا بهره من؟ نه دست رسد مرا به معدن چاره من، نوح نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلاء و عناء قوم خویش شکیبائی همیکرد و خدایرا شکر همیگفت نه آن بلا و رنج از وی کاست نه او از سر آن صبر و بردباری برخاست! دانست که بلا بستر پیغمبران است و همدم دوستان و هر که در آن بلا صبر کند دوستی حق را سزا است مصطفی فرمود چون خداوند بنده ای دوست بدارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود و چون بر بلا صبر کند از خاصگیان حضرتش کند

نوح آنهمه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که جامه جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران

در جان و جگر خدنگ ها دارم من

خداوند چون بنده ای را به دوستی خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند نخست بار بلا بر او نهد، تا بنده در زخم بلا رام شود پس از آنکه حقیقت رضا غذا خورد پس چنان گردد که خود عاشق بلا شود

بایزید بسطامی روزی که بلا به او نرسیدی گفتی بار خدایا غذای بی خورش چون خورم؟ مردم پنداشتند که او غذا با بلا می خورد! خود ندانستند که او غذا با رضا می خورد و خود رضا می جوید که در منزلهای دوستی منزلی بالاتر و برتر

از منزل رضا نیست و میوه ای برتر و بهتر از میوه رضا نه خدایا، تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت و تا نیکی تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت خداوندا ما نه ارزانی بودیم تا ما را برگزیدی و نه نا ارزانی بودیم که به غلط برگزیدی بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و هر عیب که می دیدی بپوشیدی

خداوندا نامت نور دیده آشنایان یادت آئین منزل مشتاقان یافتت فراغ دل مریدان مهرت انس جان دوستان