گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: روزگاری او را می جستم خود را مییافتم اکنون خود را می جویم او را می یابم ای حجت را یاد و انس را یادگار چون حاضری این جستن بچه کار؟ خدایا یافته می جویم با دیده ور میگویم که دارم چه جویم؟ که می بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم گرفتار این گفت و گویم، ای پیش از هر روز و جدا از هر کس مرا در این سوز هزار مطرب نه بس

الهی به عنایت ازلی تخم هدایت کاشتی به رسالت پیمبران آب دادی، به یاری و توفیق پروردی به نظر خود ببار آوردی خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز داری و کشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی

الهی گاه گویم که در اختیار دیوم، از پس پوشش (تاریکی) بینم باز ناگاه نوری تا بد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود، آلها چون عین هنوز منتظر عیان است این بلای دل چیست؟

چون این راه همه بلاست پس چندین لذت چیست؟ خدایا گاه از تو می گفتم گاه از تو می نیوشیدم (می شنیدم و گوش می کردم) میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم!