گنجور

 
۱۱۳۴۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

... چشم حقست او عیان بیند

کاش بار دگر بنظره لطف

باز بر حال شیعیان بیند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

... دل در او رایگان در آویزد

گشته خم بسکه بار دل دارد

شایدش گر بجان در آویزد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

یادم از آن لب شیرین شکر بار آمد

طوطی ناطقه ام باز بگفتار آمد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

... بت بود و بشکنش هر چه مصور شود

اشک چو نیسان ببار هر شبه زابر مژه

تا که همه قطره ات لؤلؤ و گوهر شود ...

... از تن رویین چه کم گردم خنجر شود

کوه گنه هیچ نیست بر دل آشفته بار

حیدر صفدر اگر شافع محشر شود

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

... که مست عادت هشیار برنمی گیرد

به تن چو بار گرانست جان بگو جانان

چرا ز دوش من این بار برنمی گیرد

بزن تو تیغ به سر مدعی که من سپرم ...

... چرا که سوز درونست همچو شمع به دل

عجب که شعله به یک بار برنمی گیرد

مگو که کشته تیغ تو جان به سختی داد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد

خامیم دید وز آن آب شرربار نداد

شاخ امید که از رشحه خم خرم بود

اندرین فصل بهارم زچه رو بار نداد

اثر نیک و بدی ها بنهاد من و توست ...

... من بی پا و سرو طوف حریمش هیهات

بس کلیم آمدش و راه بدربار نداد

بار زلفین تو گفتم که زدل بردارم

دست و پاها زدم وباز دلم بار نداد

نافه مشک بود خشک که از چین و ختاست ...

... هر کسی او بولای علی اقرار نداد

باری آشفته تو را دست بگیرد حیدر

راند گر شیخت و خمار گرت بار نداد

تا دم روح فزایش مدد روح نشد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

... از آن ترسم که آتش در تمام خشک و تیر گیرد

عجب نبود بباغ ار میوه خونین ببار آرد

نهالی کاو زسیلاب سرشک من ثمر گیرد

اگر ریزد بعمان قطره اشکم عجب نبود

صدف کز شاخ مرجان بار نه عهد گهر گیرد

کشم هر چند جور از یار ما فارغ از رشکم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

... عمری بتماشا و تمنا نتوان بود

بر کوه نهی بار غم عشق بنالد

بالله که چون کوه توانا نتوان بود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۴۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

زآن غنچه که از پرده به یک بار برآمد

گلزار به جوش آمد گل زار برآمد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

... تهنیت صاحب رفرف زنید

بار ببندید ز شیراز و باز

خیمه بر آن ارض مشرف زنید

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

... گر عشق زورمند نبخشد باو مدد

اشتر کجا تحمل بار گران کند

بر جای آب خضر زمیخانه خورده آب ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

... حاجی اگر قربان به حج در روز اضحی می کشد

مانی اگر بار دگر صورتگری عنوان کند

چون نقش روی دلکشت کی نقش زیبا می کشد

چشمش چو ناوک می زند آن لعل مرهم می نهد

زلفش ز عاشق پروری بار دل ما می کشد

آن چشم مست راهزن ترک دل عاشق کند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

... اندک بود ای کار که بسیار نباشد

سنجیده خرد بار همه کون و مکان را

جز بار فراق تو بدل بار نباشد

چون خواب بهر چشم گذشتم بشب هجر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

... چهره شاهد غیبی ننماید در خاک

تا توانید از آیینه غباری گیرید

پشت آشفته دو تا آمده از بار گناه

رحمی از دوش وی ای قافله باری گیرید

شهر شیراز شد از زلزله بی صبر و سکون ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

... نیست ممکن که دگر باز برویت بیند

نظر هر که برخسار تو یک بار افتد

منع چشمت نتوان کرد که خونم نخورند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

... از مسبب بود ار کس به سبب می بندد

باغبان بینی و نخلی که رطب بار آرد

که بود آنکه حلاوت بر طب می بندد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

... که خطابش همه از انجمن راز آید

پشت آشفته خم از بار گنه شد مددی

تا سبک بار به کویت به تک و تاز آید

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

... من گرفتم سرو چون بالای تو شد معتدل

سرو را کی بار از سیب و به و امرود بود

شد خلیل خالت از آن آتشین رو تازه تر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۵۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

... زلف زانبوهی دل از کمر افتاد و فتد

هر که بر دوش چنین بار گرانی دارد

کشتی نوح بگرداب محبت غرق است ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۱۳۶۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

... که زکشفش سر جمعی بسر دار افکند

جلوه ای کرد و رخ از خلق بیکبار نهفت

شور در مردم این شهر پریوار افکند ...

... آن صنم بود مگر نور علی مظهر حق

کز پی بت شکنی بود بیک بار افکند

بود بارش زازل وصف لب شیرینش

که نی خامه آشفته شکربار افکند

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۵۶۶
۵۶۷
۵۶۸
۵۶۹
۵۷۰
۶۵۵