گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مغبچگان گرد مغان صف زنید

نغمه سرایید و به کف دف زنید

زاهد اگر لشکر زهد آورد

با سپه غمزه بر آن صف زنید

برهمنان را به چلیپا کشید

هم ره اسلام به مصحف زنید

خشکی تریاک سرم خیره کرد

آتش تر ساغر قرقف زنید

تکیه بر این قصر مقرنس دهید

پای بر این کاخ مسقف زنید

ساغر باده ز کف سادگان

می ز کف ترک مزلف زنید

تا که بشویی ز کثافت دهان

جامی از آن آب ملطف زنید

تا چو خضر عمر مضاعف کنید

نوبت من دور مضاعف زنید

گر ندهد ساقی میخانه می

شکوه او بر در آصف زنید

تا بدهد خلعت آشفته را

تهنیت خلعت او دف زنید

عید همایون ز قفا می‌رسد

تهنیت صاحب رفرف زنید

بار ببندید ز شیراز و باز

خیمه بر آن ارض مشرف زنید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode