زآن غنچه که از پرده به یک بار برآمد
گلزار به جوش آمد گل زار برآمد
کردند ز گل دوری مرغان گلستان
تا آن گل نوخیز به گلزار برآمد
بیزار شد از سرو چمن قمری خوشخوان
تا با قد چون سرو به رفتار برآمد
بس خرقهٔ پرهیز که شد در گرو می
سرمست چو از خانهٔ خمّار برآمد
عاقل نتوان جُست دگر در همه آفاق
تا در نظر خلق پریوار برآمد
تسبیح به خاک افکن و سجاده به می شوی
کان مغبچه با زلف چو زنّار برآمد
صوفی که بُد از زرق رخش زرد همه عمر
از میکده با چهرهٔ گلنار برآمد
آورد پشیمانی بیع مه کنعان
تا نقش بدیع تو به بازار برآمد
آشفته چو آن زلف سیه دید به دل گفت
این مشک کی از طبلهٔ عطار برآمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر اشاره به بروز و شکوفایی زیبایی و عشق دارد. غنچهای که از پرده بیرون میآید، موجب شادی گلزار و دیگر گلها میشود. پرندگان گلستان از گل دور میشوند تا به گل نوخیز نزدیک شوند. قمری عاشق از دیدن قد بلند و زیبایی گل بیزار میشود. شاعر به بیان سرمستی و دوری از پرهیزکاری میپردازد و بیان میکند که عاقل نمیتواند در جستجوی عشق و زیبایی به هیچجا نرود. او به تحقیر زهد نمایش میدهد و از میگساری و زیباییهایی که در میکده وجود دارد، سخن میگوید. در نهایت، شاعر به جذابیت و پیچیدگی عشق و زیباییهای آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به دنبال شکفتن یک غنچه، باغ به حرکت درآمد و گلها شکفتند.
هوش مصنوعی: پرندگان گلستان به خاطر دوری از گل، از آنجا رفتند تا وقتی که گل تازه به باغ آمد.
هوش مصنوعی: قمری خوشخوان از سرو چمن دلزده شد، چون دید کسی با قامتى چون سرو به رفتار آمده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از لباسهای پرهیز و خودداری که من به آنها چنگ انداختهام، حالا به خاطر سرمستی شراب در بند و گرفتار شدهاند، چون وقتی از خانهٔ شرابفروشی بیرون آمدم।
هوش مصنوعی: عاقل نمیتواند در هیچ کجای دنیا چیزی پیدا کند که در نظر مردم، مانند یک پری زیبا و دلربا باشد.
هوش مصنوعی: تسبیح را به زمین بینداز و سجاده را با شراب بشوی، زیرا آن دختر با موهایش مانند زنجیر آمده است.
هوش مصنوعی: صوفیای که تمام عمرش با چهرهای زرد و بیروت به میخانه میرفته، حالا با چهرهای شاداب و زیبا مانند گل سرخ ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: او با حزن و اندوهی به فکر افتاده که به خاطر فروش مرواریدهای ارزشمند در بازار، حسرت میخورد. زیرا هنگامی که زیبایی تو بر سر زبانها آمد، متوجه شد که باید بیشتر از آنچه که داشت، ارزش تو را میدانست.
هوش مصنوعی: هنگامی که زلف سیاه او را دید، در دل خود فکر کرد که این عطر خوش چگونه از ظرف عطار بیرون آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی بت من مست به بازار برآمد
گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
صد دلشده را از غم او روز فرو شد
صد شیفته را از غم او کار برآمد
رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر
[...]
عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد
فریاد ز کفار به یک بار برآمد
در صومعهها نیم شبان ذکر تو میرفت
وز لات و عزی نعرهٔ اقرار برآمد
گفتم که کنم توبه در عشق ببندم
[...]
ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یکبار برآمد
بس دل که به کوی غم او شاد فروشد
بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد
در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد
[...]
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد
[...]
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.