گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مطرب این نغمه که بر ساز طرب می‌بندد

از نوا راست عرب را به عجم می‌بندد

نه خود از خویش نوا سنجد و نه نغمه ز ساز

از مسبب بود ار کس به سبب می‌بندد

باغبان بینی و نخلی که رطب بار آرد

که بود آنکه حلاوت بر طب می‌بندد

عارفان مست از آن نشئه‌فروش ازلی

زاهد ار مایه مستی به عنب می‌بندد

زآن قصب پوش همه چابکی این جلوه‌گر است

نه از آنست که این تار قصب می‌بندد

قوت نامیه از شاخ شکوفه آرد

که بود کاین حرکت را به حَطَب می‌بندد

زدیش نقش عجب مانی نقش به ناز

کیست کاز اصل خود این نقش عجب می‌بندد

تاری و روشنی از زلف و بناگوش تو بود

غلط آشفته که بر روز و به شب می‌بندد

فخر آشفته بود بندگی خسرو طوس

هرکه خود را به حسب یا به نسب می‌بندد