گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دوستان زود از این شهر کناری گیرید

غیر شیراز ره شهر و دیاری گیرید

جز زیان سود که دیده است زکار دوران

گر توانید از این به سر و کاری گیرید

وقت آنست که در کشف حقیقت در شهر

همچو منصور مکان بر سر داری گیرید

بر در میکده گیرید مکان شب همه شب

باده هر صبح پی دفع خماری گیرید

زین شب و روز بجز فتنه نزاید خیزید

غیر از این روز و شبان لیل و نهاری گیرید

نیست در مرکز آفاق بجز رنج و ملال

از ولای علی و آل حصاری گیرید

نغمه زیر و بم مطرب دوران بنهید

چون نی از سوز درون ناله زاری گیرید

ای بسا پرده عصیان که بود حاجب جان

از پی سوختن پرده شراری گیرید

گلشنی را که خزان هست گذارند بخاک

بی خزان طرف گلستان و بهاری گیرید

چهره شاهد غیبی ننماید در خاک

تا توانید از آئینه غباری گیرید

پشت آشفته دو تا آمده از بار گناه

رحمی از دوش وی ای قافله باری گیرید

شهر شیراز شد از زلزله بی صبر و سکون

تا که در خاک نجف بلکه قراری گیرید