میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
... ای موسی بحر آشنا خضر است ما را ناخدا
چون بشکند کشتی ما زودتر به ساحل می رسد
یک نقطه دارد پیش و پس عاقل ز غافل فرق و بس ...
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
... مرا کشتی در افتاده بگرداب
تویی ایجان جانها ساحل من
دل و جان هدیه آوردم چه باشد ...
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
... ز گرداب ضلالت زورقم را
چو غرقه شد ره ساحل تو دادی
بجز بیحاصلی از خرمن عمر ...
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۶ - ترکیب بند
... آن بحر عطا تویی که هرگز
چشم فلکت ندیده ساحل
آن مهر صفاتویی که از وی ...
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۴ - در ولادت محمود حضرت احمد مختار و خلافت مسعود حیدر کرار
... گهر نسفه من او هی نمود نثر نثار
چو بحر عمان عنبر کشید بر ساحل
چو ابر آذر گوهر فشاند بر کهسار ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ما را که تن ز ساحل دریای جان گذشت
محصول دل ز حاصل دریا و کان گذشت ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... کن در طلب گوهر جان کشتی تن را
مستغرق دریای دل بی تک و ساحل
از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
... فنای کون و مکان باشد و بقای صفاست
همانکه پیش تو دریاست هست ساحل من
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا
... دل شماری نوح و توحیدست دریای محیط
شرط این دریای بی ساحل شماری داشتن
یا شماری داشتن یا بحر را بردن بکام ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
ای جان دلم جسم تویی روح تویی
دریا و سفینه ساحل و نوح تویی
بی عیبی و بی متی و بی کمی و کیف ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه
... گرفت از قرب این دریا کرانه
بود دریای بی پایاب و ساحل
دل صاحبقران و جان کامل ...
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۷ - فی المناجات
... همی خیزد ازین یک بحر کامل
هزاران بحر بی پایاب و ساحل
ولایت را سراسر بحر ذخار ...
میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۶ - سبب نظم کتاب
... جهاندیده مردان و آزادگان
درین ساحل خوش هوای گزین
نیامد مرا هیچ خوش تر ازین ...
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... روانند از پیت عشاق مشرق ها به مغرب ها
ز ساحل ها به دریاها ز دریاها به ساحل ها
بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا ...
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... کشتی تن شکستیم از ناخدا برستیم
ما غرق بحر عشقیم ای خفتگان ساحل
از قید و بند ما را ای مدعی مترسان ...
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
... شهرت سیل سرشکم از غم عشقت
ساحل سیحون گرفت و ساحل جیحون
تشنگی عالمی به آب زلال است ...
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش بیطرفی ایران هنگام جنگ عمومی و نکوهش همسایگان جنوبی و شمالی «انگلیس و روس » فرماید
... کشتی ما را که اوفتاده به گرداب
نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد
نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب ...
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶
... همی شکسته و بی بادبان و بی لنگر
هر آن سفینه که بر ساحل حیات رسید
رهید از خطر این محیط پهناور ...
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷
... جفاها راند بر پیران کامل
ز باران کرد ساحل را چو دریا
ز یخ بنمود دریا را چو ساحل
همه ساعات شد هنگام شدت ...
... خداوندی که جز کشتی مهرش
نیارد خستگان را سوی ساحل
بنص آیت انا عرضنا ...
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - قطعه
... ای دریغا رفت آن قصری که بود اندر کنارش
دامن قلزم ز سویی ساحل جیحون ز یکسو
ای دریغا رفت آن گنجی که بروی رشک بردی ...