گنجور

 
۱۱۰۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

... ای موسی بحر آشنا خضر است ما را ناخدا

چون بشکند کشتی ما زودتر به ساحل می رسد

یک نقطه دارد پیش و پس عاقل ز غافل فرق و بس ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۱۰۲

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

... مرا کشتی در افتاده بگرداب

تویی ایجان جانها ساحل من

دل و جان هدیه آوردم چه باشد ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۱۰۳

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

... ز گرداب ضلالت زورقم را

چو غرقه شد ره ساحل تو دادی

بجز بیحاصلی از خرمن عمر ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۱۰۴

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۶ - ترکیب بند

 

... آن بحر عطا تویی که هرگز

چشم فلکت ندیده ساحل

آن مهر صفاتویی که از وی ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۱۰۵

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۴ - در ولادت محمود حضرت احمد مختار و خلافت مسعود حیدر کرار

 

... گهر نسفه من او هی نمود نثر نثار

چو بحر عمان عنبر کشید بر ساحل

چو ابر آذر گوهر فشاند بر کهسار ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۱۰۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

ما را که تن ز ساحل دریای جان گذشت

محصول دل ز حاصل دریا و کان گذشت ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۰۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

... کن در طلب گوهر جان کشتی تن را

مستغرق دریای دل بی تک و ساحل

از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۰۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... فنای کون و مکان باشد و بقای صفاست

همانکه پیش تو دریاست هست ساحل من

صفای اصفهانی
 
۱۱۰۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا

 

... دل شماری نوح و توحیدست دریای محیط

شرط این دریای بی ساحل شماری داشتن

یا شماری داشتن یا بحر را بردن بکام ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۱۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای جان دلم جسم تویی روح تویی

دریا و سفینه ساحل و نوح تویی

بی عیبی و بی متی و بی کمی و کیف ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۱۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

... گرفت از قرب این دریا کرانه

بود دریای بی پایاب و ساحل

دل صاحبقران و جان کامل ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۱۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۷ - فی المناجات

 

... همی خیزد ازین یک بحر کامل

هزاران بحر بی پایاب و ساحل

ولایت را سراسر بحر ذخار ...

صفای اصفهانی
 
۱۱۱۳

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۶ - سبب نظم کتاب

 

... جهاندیده مردان و آزادگان

درین ساحل خوش هوای گزین

نیامد مرا هیچ خوش تر ازین ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۱۱۴

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... روانند از پیت عشاق مشرق ها به مغرب ها

ز ساحل ها به دریاها ز دریاها به ساحل ها

بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا ...

حاجب شیرازی
 
۱۱۱۵

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

... کشتی تن شکستیم از ناخدا برستیم

ما غرق بحر عشقیم ای خفتگان ساحل

از قید و بند ما را ای مدعی مترسان ...

حاجب شیرازی
 
۱۱۱۶

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

... شهرت سیل سرشکم از غم عشقت

ساحل سیحون گرفت و ساحل جیحون

تشنگی عالمی به آب زلال است ...

حاجب شیرازی
 
۱۱۱۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش بیطرفی ایران هنگام جنگ عمومی و نکوهش همسایگان جنوبی و شمالی «انگلیس و روس » فرماید

 

... کشتی ما را که اوفتاده به گرداب

نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد

نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب ...

ادیب الممالک
 
۱۱۱۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... همی شکسته و بی بادبان و بی لنگر

هر آن سفینه که بر ساحل حیات رسید

رهید از خطر این محیط پهناور ...

ادیب الممالک
 
۱۱۱۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

... جفاها راند بر پیران کامل

ز باران کرد ساحل را چو دریا

ز یخ بنمود دریا را چو ساحل

همه ساعات شد هنگام شدت ...

... خداوندی که جز کشتی مهرش

نیارد خستگان را سوی ساحل

بنص آیت انا عرضنا ...

ادیب الممالک
 
۱۱۲۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - قطعه

 

... ای دریغا رفت آن قصری که بود اندر کنارش

دامن قلزم ز سویی ساحل جیحون ز یکسو

ای دریغا رفت آن گنجی که بروی رشک بردی ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۶۰