گنجور

 
۱۰۲۲۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - خطاب به ملایوسف متخلص به محوی

 

... بهر دم دیبه الوان دیگر

زند هر لحظه با صف بسته مژگان

بقلب بیدلان پیکان دیگر ...

... میان حق و باطل غیر حق نیست

چو نیکو بنگری فرقان دیگر

بهر حرفی نوشته نامه عشق ...

... کند ویران بهر ساعت جهانرا

نهد بازش ز نو بنیان دیگر

فتاده بیخود و مست اندر این راه ...

... بیا محوی که با پیمانه نوشان

ز نو بستیم ما پیمان دیگر

بنال ای بلبل بستان که بشگفت

ز گلبن غنچه خندان دیگر

بگو ترک سر و سامان که در عشق ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۲

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... زهر از پاد زهر نشناسد

می نداند کبست از شکر

ای خردمند مرد با تدبیر

چند پویی بکاخ میر و وزیر

میر را گشته بنده فرمان

که بمیری گرت بگوید میر ...

... روزی مور و مار و پشه و پیل

همه بنهاده از قلیل و کثیر

نکند کاستی و افزونی

هر که تقصیر کرد یا توفیر

طلب رزق را بنه گامی

دوبد انسان که گفته شرع منبر ...

... نه بدانسان که با قضا و قدر

بستیزی به پنجه تدبیر

کار چون بسته گردد و دشوار

بگشایش بناله شبگیر

که من این ناله را فزون دانم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۳

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... حالی از خم زاده گشتم نت اگر باور ببویم

آن دیروزی نیم امروز در من نیک بنگر

هان که دیگر گشته رنگم هان که دیگر گشته بودیم ...

... من همان سنگم که بودم بر فلک چون در بیضاء

سود دست تیره روزان شدسیه تا بنده رویم

سنگ میثاقم که حق عهد تو لای علی را

در دل من بست تا روز قیامت باز گویم

در ترازوی تو سنگم شاهد هر صلح و جنگم ...

... یا بگریم یا بخندم یا بگویم یا بمویم

گر گشاید لب بجوشم ور فرو بندد خموشم

یا برآرم یا بپوشم هر چه فرماید چنویم ...

... فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات

دم فروبندم که ایندم مینیرزد یک تسویم

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۴

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - اقتفای غزل ملک الشعراء صبوری

 

... در فراقش بوسه ها زان لعل لب دارم تمنا

چون وصال آید فرو بندد دهان آرزویم

آب از او خاک از او تخم بد یا پاک از او ...

... در غم و تشویش چندم تا نیاید زو گزندم

گر ببرد بند بندم شکر گوید مو بمویم

چند همچون آب باید سر نهادن سوی پستی

نیستم کمتر ز آتش چون ره بالا نپویم

آب آتش باد سوهان خاک بند گردن جان

چار میخ افتاده نالان چند در این چار سویم

بند بر پا سنگ بر دل چون ترازویم و لیکن

نیست بریکسوی مایل این زبان راستگویم ...

... مرده ام را زنده بینی گریه ام را خنده بینی

تا ابد تابنده بینی از در میخانه رویم

چشمه آب حیاتم ساری اندر کایناتم ...

... شد دگرگون روی ورایم شد دگرگون رنگ و بویم

بستدم از خود خودی را نقش زشتی و بدی را

نام دیوی و ددی را گشت دیگر گونه خوبم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۵

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

مگر برادر دیرین بنده خواجه کمالی

گمان کند که چنو نیز من بفضل و کمالم ...

... که می نگنجد در خاطر این گزافه خیالم

بهیچ بسته گروهی خیال بس عجب آید

از این گروه خطاپوی و این خیال محالم ...

... یکی ستوده بوصف آفتاب عز و جلالم

بقس ساعده این یک کند بنطق همالم

بمعن زایده آن دگر ز جود مثالم

یکی بنثر سراید فزون ز صابی وصاحب

یکی بشعر ستاید به از جمال وکمالم ...

... وزید ازین همه بیهوده یاوه گو بسبالم

خدای بنده گواه است و بندگان عزیزش

کنون که نیمه صدر افزون شدند بسالم ...

... بدین خرابه جغدان گسیخته پر و بالم

درون خانه تنها نشسته بسته برخ در

بوقت خویش بگریم بحال خویش بنالم

چو آفتاب عیان شد بمن که نیست از این خوان ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۶

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - خطاب به جناب میرزا ابراهیم بقراط

 

... کند هر لحظه روبخت جوانی

وگر عیسی بن مریم را شناسی

ز گردونت رسد هر روز خوانی ...

... ندانستی که در کوه است کانی

بنه چون حلقه بر درگوش جانرا

کزین در هر دم آید میهمانی ...

... خلیلی باشد اندر هر زمانی

بنا کن کعبه جانرا ز نو باز

چو بستی بت شکستن را میانی

مرا گویی کزین دم نکته گوی ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۷

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » سایر اشعار » شماره ۳۰ - ترکیب بند

 

بسته دام رنج و عنایم

خسته درد فقر و فنایم ...

... ناتوانی ز ره باز مانده

بنده ای خواجه از پیش رانده

دیو و غولم سوی خویش خوانده

نفس شومم به هر سو کشانده

بند بنهاده بر دست و پایم

رانده از خلد مانند آدم ...

... حلقه ای چشم بر در نهاده

بنده ای دل به داور نهاده

چون قلم سر به خط بر نهاده ...

... کز عدم زی فنا می گرایم

بنده را پادشاهی نیاید

از عدم کبریایی نیاید

بندگی را خدایی نیاید

از گدا جز گدایی نیاید

من گدا من گدا من گدایم

بنده ام گر به خویشم بخواند

رانده ام گر ز پیشم براند ...

... کمترم از سگ پاسبانش

بنده ام بر در بندگانش

این بسنده است فر و بهایم ...

... ور بگوید بمیرم بمیرم

بنده حکم و تسخیر رایم

ای که جویی تبار و نژادم ...

... هم در انگشت مهر سلیمان

هم به کف چوب موسی بن عمران

گه عصا و گهی اژدهایم ...

... پیرو امر و نهی کتابم

بنده شاه مالک رقابم

پای اگر بر سر آفتابم ...

... شیعه صالح المؤمنینم

بنده خاتم الاوصیایم

ای ظهور جلال خدایی ...

... من چه گویم که رجع الصدایم

بنده ام ره به جایی ندارم

عقل و تدبیر و رایی ندارم ...

... درگه دوست دولت سرایم

بنده ام عاجز و خسته بسته

بر در خانه دل نشسته

در به روی همه خلق بسته

تار الفت به یک ره گسسته

غیرت خواجه از ما سوایم

بنده ام با دو صد عیب و علت

عجز و خواری و زاری و ذلت ...

... از دل خویش آگاه باشم

در ره بندگی شاه باشم

در صف کان لله باشم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۸

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... نی در حساب عاقلان نی درخور فرزانه ها

از می زده سر جوش ها از پند بسته گوش ها

پیوسته با بی هوش ها خو کرده با دیوانه ها ...

... تابان چو مهر خاوری از روزن کاشانه ها

مست از می مینای دل بنهاده سر در پای دل

آورده از دریای دل بیرون بسی دردانه ها ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۲۹

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

صافی آبست ز آبگینه هویدا

یا رخ خوب تو شد در آینه پیدا ...

... سنگ دلت از صفای سینه هویدا

خیز و در حجره را بمردم در بند

پس بنشین لعل در تکلم بگشا

لیک در حجره را چه فایده بستن

کز لب بام آمدند بهر تماشا ...

... راه مگس چون فتد بدکه حلوا

تنک کمر را برای تفرقه بر بند

تنک شکر را ز بر تجربه بگشا

تا نگشایی دهان میان بنبندی

کس نکند در میانه حل معما ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۰

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بندگی درکوی عشق از پادشایی خوشتر است

بستگی صدره در این دام از رهایی خوشتر است

تجربتها کردم از روی حقیقت چند بار ...

... دست و پا فرسودن است این سعی باحکم قضا

بسته تقدیر را بی دست و پایی خوشتر است

این جهان و زادگانش هر چه دیدم بی وفا است ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... باور نکنم که در زمین هست

بنشین که خروس صبح برخاست

بر خیز که ماه چرخ بنشست

چون لعل لب تو خون ما ریخت

یکبوسه بده برای خون بست

همسایه ز حال ما خبر شد ...

... در خانه دل بجز تو کس نیست

این خانه از آن تواست دربست

منظور تویی که از همه خلق ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۲

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

... آشتی داد بهم روز وصال و شب هجر

داوریها که از آن زلف و بنا گوش آمد

شب بیک پیرهن اندر بر ما خفت و پگاه

جست و برجست و کمر بست و قبا پوش آمد

خوش بخندید و پسندید چه از قول حبیب ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۳

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

... در درون اهل دل جا کن کمال این است و بس

هر دو عالم را بنامت یک معما کرده اند

ای پسر حل معما کن کمال این است و بس ...

... بی محابا صید عنقا کن کمال این است و بس

چون بدست خویشتن بستی تو پای خویشتن

هم بدست خویشتن واکن کمال این است و بس ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۴

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... یا چو ما مفتون شدی بر نرگس هندوی خویش

تا رود اندوهت از خاطر بنه آیینه یی

در نظر تا بنگری در روی خویش و موی خویش

گر بود صد کاروان اندوهت اندر جان و دل

بار بندد چون به بینی در رخ دلجوی خویش

خیل غم چون یافت در کوی تو ره جانا مگر

رفته از بازوی حسنت قوت و نیروی خویش

بر صف اندیشه با صف بسته مژگان حمله کن

در سپاه غم بنه شمشیر از ابروی خویش

غمگسار عالمی غمرا چرا دادی تو راه ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۵

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

حلقه در گوش چو دف چنگ صفت سر در پیش

بزنم یا بنواز این تو و این بنده خویش

نشود از تو گذشتن که تویی راحت جان ...

... یار بگشاده رخ و بزم زاغیار تهی

در فرو بسته حبیب از رخ بیگانه و خویش

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۶

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

... وی سرو روان و چشمه نوش

آن پسته چرا دهان ببسته است

وان غنچه چرا نشسته خاموش

برخیز و برو بیا و بنشین

بستان و بده بگو و بنیوش

گیسوت فتاده تا بزانو

زلفت زده حلقه بر بنا گوش

من بسته ام و تو بند بر پای

من بنده ام و تو حلقه در گوش

دوشینه نبرد خوابم از عیش ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۷

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... عقل را باید بریدن سر بجای گوسفند

ای خلیل جان گر از دل بسته ای احرام عشق

در ره عشق آنچه آید عاشقانرا باک نیست ...

... از لب و چشم بتان رمزی بگو با عاشقان

خوش کن این دلها بنقل پسته و بادام عشق

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۸

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

... بشکنم دست خرد و این کار را آسان کنم

این زمین شوره را از بیخ و از بن بر کنم

بار دیگر بوستان لاله و ریحان کنم ...

... تا ابد از عیش پاکوبان و دست افشان کنم

دست من گر بست و در زنجیر و زندانم فکند

من بدندان چاره زنجیر این زندان کنم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۳۹

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

... از آن چشم و ازان ابرو و از آن زلف و از آن گیسو

بکین صف بسته روبر رو سپاهی جنگجو دارم

بتا تا چند کید و کین تلطف کن دمی بنشین

بفرما زان لب شیرین که دشنام آرزو دارم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۰۲۴۰

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

... چون سبو از خود تهی گشتیم و حالی مدتی است

سر بپای خم ز روی بیخودی بنهاده ایم

در پناه خم بجنگ شیخ سنگر بسته ایم

گو بیا سنگی بزن ما چون سبو آماده ایم ...

... همچو لوح کودکان شستیم و اکنون ساده ایم

مینهد آزادگانرا چرخ اگر بند بلا

گو بیا بندی بنه ما را که نیز آزاده ایم

سیل انده را بگو آبادی ما را مده ...

میرزا حبیب خراسانی
 
 
۱
۵۱۰
۵۱۱
۵۱۲
۵۱۳
۵۱۴
۵۵۱