گفته بودی کز پریشانی شدم چون موی خویش
گشتم از آشفتگی چون طره جادوی خویش
تا چه سودا بر سرت افتاده از آن شوریده زلف
یا چو ما مفتون شدی بر نرگس هندوی خویش
تا رود اندوهت از خاطر، بنه آئینه ئی
در نظر تا بنگری در روی خویش و موی خویش
گر بود صد کاروان اندوهت اندر جان و دل
بار بندد، چون به بینی در رخ دلجوی خویش
خیل غم چون یافت در کوی تو ره جانا مگر
رفته از بازوی حسنت قوت و نیروی خویش
بر صف اندیشه با صف بسته مژگان حمله کن
در سپاه غم بنه شمشیر از ابروی خویش
غمگسار عالمی غمرا چرا دادی تو راه
ای مه مشکین سلب، در حلقه گیسوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و پریشانی ناشی از آن سخن میگوید. او به وضعیتی اشاره دارد که به خاطر محبت و زیبایی معشوق، دچار آشفتگی و غم شده است. شعر نشان میدهد که این عشق چقدر قدرتمند است که فرد را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و حتی غمهای گوناگون را در زندگی او ایجاد میکند. در واقع، شاعر با زیبایی و جذابیت معشوقش، احساساتی عمیق و متناقض را تجربه میکند و به تلاطم دل و روح خود میپردازد.
هوش مصنوعی: گفته بودی که از نگرانی و اضطراب به هم ریختهام، مانند موی خودم که به خاطر آشفتگیام در هم شده است، همانطور که گیسوان جادوییام به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: به چه دلباختگی و شوری دچار شدهای؟ آیا مثل ما مجذوب و شیفتهی نگاه دلفریب و زیبای نرگس معشوق خود شدهای؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم و اندوهت از ذهنت زدوده شود، یک آینه در مقابل خود قرار بده تا بتوانی به چهره و موهای خود نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر در دل و جانت صد کاروان از اندوه وجود داشته باشد، وقتی به چهره دلربای معشوق خود بنگری، همه آن غمها از یاد میروند.
هوش مصنوعی: غمها چون به کوی تو آمدند، ای جانا، آیا زیبایی و جاذبهات از توان و قدرت خود کاسته و رفته است؟
هوش مصنوعی: با چشمانی زیبا و پر از فکر، به مبارزه با اندوه بپرداز و با نگاهی تیز و نافذ، همچون شمشیری که از ابرویت میدرخشد، در جنگل غمها، به چالش بپرداز.
هوش مصنوعی: ای محبوب خوشبو، چرا قلب جهانی را که غمگین است به درد میآوری و او را در چنگ گیسوان خود گرفتار میسازی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نوبهار تازه پیدا کرد رنگ و بوی خویش
برگرفت از باد مشکین گل نقاب از روی خویش
بوستان چون جلوه زد گل را بطرف جوی خویش
کرد گل عاشق جهانرا بر رخ نیکوی خویش
مرغ دستانزن بلحن حلق دستانگوی خویش
[...]
ای جفا آموخته، از غمزه بدخوی خویش
نیکویی ناموزی آخر از رخ نیکوی خویش
می روم در راه بیداد و جفا از خوی بد
بد نباشد گر دمی باز ایستی از خوی خویش
چون تنم از ناتوانی موی شد بی هیچ فرق
[...]
چون به خواری خواستی راند آخرم از کوی خویش
کاشکی بارم نمی دادی ز اول سوی خویش
آب رویم تا ز خاک پای توست ای سرو ناز
کس نبینم در همه عالم به آب روی خویش
با تو وصل ما همین باشد که از تیغ جفا
[...]
ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یادگیر از قامت دلجوی خویش
کعبه ما کوی تست، از کوی خود ما را مران
قبله ما روی تست، از ما مگردان روی خویش
سر ببالین فراغت هر کسی شب تا بروز
[...]
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش
هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند
این گره کامروز افکندهست بر ابروی خویش
لازم ناکامی عشق است استغنای حسن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.