گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

این کیست چنین ستاده سرمست

مست از می و جام باده در دست

مانند تو مه بر آسمان نیست

باور نکنم که در زمین هست

بنشین که خروس صبح برخاست

بر خیز که ماه چرخ بنشست

چون لعل لب تو خون ما ریخت

یکبوسه بده برای خون بست

همسایه ز حال ما خبر شد

از بسکه زدیم دست بر دست

مستانه در آمد از درم باز

نوشید می و پیاله بشکست

در خانه دل بجز تو کس نیست

این خانه از آن تواست دربست

منظور توئی که از همه خلق

بگسست حبیب و با تو پیوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

گرمابه سه داشتم به لوهور

وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم

ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من

[...]

سنایی

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
خاقانی

آن کز می خواجگی است سرمست

بر وی نزنند عاقلان دست

بی‌آنکه کسی فکند او را

از پایهٔ خود فروفتد پست

مرغی که تواش همای خوانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

ذاتی که چو بخت نور جان است

جانی که چو بخت خود جوان است

از لطف بهار در بهار است

وز فضل جهان در جهان است

در ناصح دین مگر یقین است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه