این کیست چنین ستاده سرمست
مست از می و جام باده در دست
مانند تو مه بر آسمان نیست
باور نکنم که در زمین هست
بنشین که خروس صبح برخاست
بر خیز که ماه چرخ بنشست
چون لعل لب تو خون ما ریخت
یکبوسه بده برای خون بست
همسایه ز حال ما خبر شد
از بسکه زدیم دست بر دست
مستانه در آمد از درم باز
نوشید می و پیاله بشکست
در خانه دل بجز تو کس نیست
این خانه از آن تواست دربست
منظور توئی که از همه خلق
بگسست حبیب و با تو پیوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عاشقانهها و شدت احساسات خود صحبت میکند. او به یک معشوق خاص اشاره دارد که مانند هیچکس دیگر نیست و با وجود آنکه پیالهای در دست دارد، از شادی و مستی سرشار است. شاعر از معشوق میخواهد که بنشیند و در کنار او باشد، چرا که در دلش هیچ کسی جز او وجود ندارد. او تأکید میکند که این خانه فقط برای اوست و پایان احساسات عاشقانهاش را با بوسهای برای تسکین دردش میطلبد. به طور کلی، شعر بیانگر عشق العمیق و وابستگی شاعر به معشوقش است.
هوش مصنوعی: این کیست که اینگونه خوشحال و سرمست ایستاده است، در حالی که در دستش جامی پر از شراب دارد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو در آسمان درخشان نیست؛ هرگز باور نمیکنم که چنین موجود بیهمتایی در زمین وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: بنشین و منتظر باش که صبح شده و خروس آواز میخواند، بلند شو چون ماه در آسمان غروب کرده و به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که لبهای زیبا و قرمز تو، باعث زخم دلهایمان شدند، کافی است با یک بوسه، این زخم را جبران کنی.
هوش مصنوعی: همسایه از وضعیت ما باخبر شد، چون هر چه بیشتر دست به دست زدیم، صدای ما بلندتر شد.
هوش مصنوعی: شخصی به طور سرمست و شاداب از در خانهام وارد شد، مشروبات را نوشید و ظرفش را شکاند.
هوش مصنوعی: در دل من هیچکس جز تو وجود ندارد، این دل کاملاً برای توست و فقط متعلق به تو است.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که از دیگران جدا شدهای و فقط با تو پیوند برقرار کردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است
امروز سه سال شد که مویم
ماننده موی کافرانست
بر تارک و گوش و گردن من
[...]
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر
[...]
آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست
بیآنکه کسی فکند او را
از پایهٔ خود فروفتد پست
مرغی که تواش همای خوانی
[...]
تا در نفسم عنایتی هست
فتراک تو کی گذارم از دست
ذاتی که چو بخت نور جان است
جانی که چو بخت خود جوان است
از لطف بهار در بهار است
وز فضل جهان در جهان است
در ناصح دین مگر یقین است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.