گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بتی شیرین لب اما ترشروی و تند خو دارم

نگاری بدقمار و تلخگوی و جنگجو دارم

همه اسب جفا تا زد، همه نرد دغل بازد

بخوی زشت مینازد که من روی نکو دارم

ز جورش با رخی شادان دلی دارم زغم پژمان

که گریه با لب خندان چو مینا در گلو دارم

گهی غنج و دلال آرد، گهی رنج و ملال آرد

گهی خونم حلال آرد چو باوی گفتگو دارم

از آن چشم و ازان ابرو و از آن زلف و از آن گیسو

بکین صف بسته روبر رو سپاهی جنگجو دارم

بتا تا چند کید و کین، تلطف کن دمی بنشین

بفرما زان لب شیرین که دشنام آرزو دارم

مرا در مجمع رندان بفحش و ناسزا چندان

مکن با خاک ره یکسان که من نیز آبرو دارم