گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بتی شیرین لب اما ترشروی و تند خو دارم

نگاری بدقمار و تلخگوی و جنگجو دارم

همه اسب جفا تا زد، همه نرد دغل بازد

بخوی زشت مینازد که من روی نکو دارم

ز جورش با رخی شادان دلی دارم زغم پژمان

که گریه با لب خندان چو مینا در گلو دارم

گهی غنج و دلال آرد، گهی رنج و ملال آرد

گهی خونم حلال آرد چو باوی گفتگو دارم

از آن چشم و ازان ابرو و از آن زلف و از آن گیسو

بکین صف بسته روبر رو سپاهی جنگجو دارم

بتا تا چند کید و کین، تلطف کن دمی بنشین

بفرما زان لب شیرین که دشنام آرزو دارم

مرا در مجمع رندان بفحش و ناسزا چندان

مکن با خاک ره یکسان که من نیز آبرو دارم

 
 
 
صائب تبریزی

به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم

که چندین جام خالی را زاحسان سرخ رو دارم

چه با من می تواند کرد درد و داغ ناکامی

که من دارالامانی چون دل بی آرزو دارم

مرا در حلقه آزادگان این سرفرازی بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه