گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تا بکی همراهی این عقل سرگردان کنم

عقل را امشب بپای خم می قربان کنم

من که خط پادشاهی دارم از سلطان عشق

بر سر سلطان عقل و خیل او فرمان کنم

مشکل افتاده است کارم سخت از دست خرد

بشکنم دست خرد و این کار را آسان کنم

این زمین شوره را از بیخ و از بن بر کنم

بار دیگر بوستان لاله و ریحان کنم

گر بر این دشمن ظفر جستم بعون کردگار

تا ابد از عیش پاکوبان و دست افشان کنم

دست من گر بست و در زنجیر و زندانم فکند

من بدندان چاره زنجیر این زندان کنم

داده ام پیمان بدان پیمانه پیمایان که باز

عقل را گریان نمایم عشق را خندان کنم

بی سرو سامان شدم ای عشق فرصت ده مرا

فرصتی، تا من ز نو فکر سر و سامان کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نسیمی

پیش روی فضل حق جان را یقین قربان کنم

سی و دو نور خدا را سر به سر اعیان کنم

هر که او خواهد که گردد واقف سر ازل

پیش ما آید که او را دم به دم آسان کنم

سر عهد لم یزل شد ظاهر از فضل اله

[...]

وحشی بافقی

بود این شرط عزا کاول وداع جان کنم

جسم را آنگه سزای خوش در دامان کنم

سنگ بردارم هنوزم جان برون ننهاده رخت

تا رود غمخانهٔ تن بر سرش ویران کنم

لیکن این تدبیرها خواهد فراغ خاطری

[...]

صفایی جندقی

تا نمیرم کی ز افغان چاره ی هجران کنم

درد هجران را به جان کندن مگر درمان کنم

دامن از دستم کشیدی دیگرم زین در مران

تا مگر خاکی به سر از دست آن دامان کنم

صد جهانم جان و سر در پای او ممکن نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه