هرشب من و دل تا سحر در گوشهٔ ویرانهها
داریم از دیوانگی با یکدگر افسانهها
اندر شمار بیدلان در حقلهٔ بیحاصلان
نی در حساب عاقلان نی درخور فرزانهها
از می زده سر جوشها از پند بسته گوشها
پیوسته با بیهوشها، خو کرده با دیوانهها
از خانمان آوارهها، در دو جهان بیکارها
از درد و غم بیمارها، از عقل و دین بیگانهها
از سینه برده کینهها، آیینه کرده سینهها
دیده در آن آیینهها عکس رخ جانانهها
سنگ ملامت خوردهها از کودکان آزردهها
دلزندهها تنمردهها فرزانهها دیوانهها
ببریده خویش از خویشتن بگسیخته از ما و من
کرده سفرها در وطن اندر درون خانهها
نی در پی اندیشهها نی در خیال پیشهها
چون شیرها در بیشهها، چون مورها در لانهها
چون گل فروزان در چمن چون شمع سوزان در لگن
بر گردشان صد انجمن پر سوخته پروانهها
رخشان چه ماه و مشتری زاین گنبد نیلوفری
تابان چو مهر خاوری از روزن کاشانهها
مست از می مینای دل، بنهاده سر در پای دل
آورده از دریای دل بیرون بسی دُردانهها
گاهی ستاده چون کدو از می لبالب تا گلو
گاهی فتاده چون سبو لب بر لب پیمانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چیزی نشد معلوم من از صحبت فرزانهها
بر قلب رسوایی زدم زین پس من و دیوانهها
از بیم سیل اشک من نیک و بد روی زمین
تا مردمان چشم خود بیرون شدند از خانهها
گر خود تهیدستم چه شد دستی ندارم بر فلک
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.