گنجور

 
۹۸۲۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... گر دلت سخت است واعظ تن به سوز عشق ده

زیر بار شعله نه این بیضه فولاد را

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

صبح میسازد شب من چشم گوهرپاش را

بار خاطر نیست هرگز روز من خفاش را

ناقبولی آن قدر دارم که بر تصویر من ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... تا کی کنی مذاکره عیشهای دوش

یک بار هم ملاحظه کن روز پیش را

این نفس پیر گبر کجا قرب حق کجا ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... نباشد نقص دولت یاری افتادگان کردن

بدوش خود کشد خورشید تابان بار شبنم را

بآن رغبت که خون هم خورند این ناکسان دایم ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

... چه میدانی که سلخی هست ماه زندگانی را

کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش

سراپا چشم گردیده است و میجوید جوانی را ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

تو صاف باش و مزن حرف دردنوشی ما

که به ز بار علایق سبو بدوشی ما

توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

از زبان کلک نقاشان شنیدم بارها

بی زبان نرم کی صورت پذیرد کارها ...

... جلوه ای دیگر کند در گوشه دستارها

نیست غیر از بار خاطر راست گویان را به کف

از زبان راست میزان می کشد آزارها ...

... سرفرازی در جهان خواهی به خود چندین مبند

راست نتواند شدن حمال زیر بارها

نقطه سان هرکس چو واعظ فرد گردد از همه ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

... مگر در خواب بینند اهل دنیا روی بیداری

بود کابوس خواب غفلت این بار تعلق ها

از آسیب بلاهای زمان گر مأمنی خواهی ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۲۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای بار داده کعبه کویت به راه ها

گستاخ بارگاه قبول تو آه ها

بر دامن امید تو دست دعا دراز ...

... هر ناله ای ز لشکر درد تو رایتی است

دل هاست از ستون غمت بارگاه ها

عشق از دل دو نیم سوار دو اسبه است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۰

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانی ها

ز بار غم چه پروا لیک یار آید چو در گفتن

از آن ترسم که از جا درنیایم از گرانی ها ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

... از دست رفت عمر و نشد فکر توشه یی

دردا که بار خویش نبستی به این طناب

دیگر درین مقام مجال درنگ نیست ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

... هست جای خار زیر پا و جای گل به سر

این بر گستاخی و آن بار بستان ادب

تا دهندت در گریبان دل خود خلق جا ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... بجاست گر لب گندم همیشه خندان است

ببند بار خود ای نخل تا جوانی هست

که پنج روز دگر این بهار مهمان است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

... فصل گل ما خسته دلان فصل خزان است

تا اول عمر است بیا بار ببندیم

بالیده شود میوه نخلی که جوان است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

... دست بخیل بر زر خود مهر خرمن است

اقبال این زمانه و ادبار آن یکی است

رد کردن کمان بنشان پشت کردن است

بار نگاهداری خود برکه افگنم

دست شکسته ام من و لطف تو گردن است

بار نگاهداری خود بر که افگنم

دست شکسته ام من و لطف تو گردن است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

... کز دست خویش وقت گریبان دریدن است

دستت بزیر سنگ دوصد بار مانده است

اکنون که وقت دست ز دنیا کشیدن است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

... بینوا از برگ جمعیت پریشان بوده است

قطره باران گهر تا گشت نم بیرون نداد

فیض بخشی شیوه بی اعتباران بوده است

منت ممنون نکردن کرده ما را زیر بار

از لییمان بخل ورزیدن هم احسان بوده است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

... الا تهیه سفر خود که دیدنی است

شاخ قدت خمیده ز بار شکستگی

زین شاخ مرغ روح تو آخر پریدنی است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۳۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

عیش گیتی باد تند پر غباری بیش نیست

زندگی آب روان ناگواری بیش نیست ...

... بزم گلریزان مستان خارزاری بیش نیست

حلقه پشت کهنسالان ز بار زندگی

از برای مرگ چشم انتظاری بیش نیست ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۴۰

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

... سوی جانان همه را باخته میباید رفت

واعظ این بار علایق که تو برداشته یی

همه را عاقبت انداخته میباید رفت

واعظ قزوینی
 
 
۱
۴۹۰
۴۹۱
۴۹۲
۴۹۳
۴۹۴
۶۵۵