گنجور

 
واعظ قزوینی

گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را

همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را

غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان

شانه گردد ارّه ، گر بر سر نهی شمشاد را

تندخویان را نباشد جز کدورت حاصلی

نیست در کف غیر خاک از تندی خود باد را

چهره‌ای دیدم که صورت بنددار تصویر آن

موی آتش دیده سازد خامه استاد را

گر دلت سخت است واعظ تن به سوز عشق ده

زیر بار شعله نه این بیضه فولاد را