گنجور

 
واعظ قزوینی

مایه جمعیت خاطر، نه سامان بوده است

این درم در کیسه تنگی فراوان بوده است

ما دل ارباب دولت را غنی پنداشتیم

بینوا از برگ، جمعیت پریشان بوده است

قطره باران گهر تا گشت، نم بیرون نداد

فیض بخشی شیوه بی اعتباران بوده است

منت ممنون نکردن، کرده ما را زیر بار

از لئیمان بخل ورزیدن هم احسان بوده است

در بلند و پست اوضاع جهان کردیم سیر

هردو، همچون جوهر و آیینه یکسان بوده است

ما رعیت را ذلیل شاه می پنداشتیم

شاه هم در زیر تیغ آه ایشان بوده است

نام ما از یاد یاران رفت و، دیگر برنگشت

خاک این آواره در اقلیم نسیان بوده است

کس نمیدانست واعظ سربلندی از چه یافت

چون نظر کردیم خاک، پای یاران بوده است

 
 
 
قدسی مشهدی

ره‌زدن درخانه کار چشم فتّان بوده است

ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است

سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت

آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است

داغ‌های سینه‌ام دیوانه دارد بی‌بهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه