گنجور

 
واعظ قزوینی

از خواجه ضبط و، مال ز فرزند یا زن است

دست بخیل بر زر خود، مهر خرمن است

اقبال این زمانه و، ادبار آن یکی است

رد کردن کمان بنشان، پشت کردن است

بار نگاهداری خود برکه افگنم؟

دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است

بار نگاهداری خود بر که افگنم

دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است

تند است باد حادثه در عالم وجود

جای چراغ روشن ما، سنگ و آهن است

یابد نظام کار بزرگان، ز کوچکان

بر تن لباس تیغ بامداد سوزن است

مردیم، فکر زندگی خود کنیم چند؟

از خلق زنده اوست که در فکر مردن است

واعظ تمام عمر تو در بیخودی گذشت

آیی دمی بخویش که هنگام رفتن است

 
 
 
امیر معزی

از زین‌ دین عراق و خراسان مزین است

این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است

حاجت نیایدش به‌ دلیلی و حاجتی

کاقبال او شناخته چون روز روشن است

بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ

[...]

مجیرالدین بیلقانی

صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را

در کام سالکان طریقت نشیمن است

گامی فراخ در ره حکمش همی رود

این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است

راتب ده وجد که بر خوان قدرتش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

صاحبقرآنی تو فلک را مبرهن است

سلطان نشانی تو در آفاق روشن است

مجد همگر

هنگام نام دعوی مردی کند مطرز

در روز نام و ننگ و فتوت کم از زن است

هرجا که فتنه ئیست در اوش منزل است

هر جا که سفله ئیست بر اوش مسکن است

گر بغض نقطه ئیست دل اوش دایره ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
سعدی

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه