ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است
نه نور خانه ز روزن، ز مهر تابان است
مراد خود زدر دوست کن طلب، کآنجا
کسی که نیست رهش، چوبدار و دربان است
بوقت مرگ، کریمی بزیر لب میگفت
خوش است داد و دهش، گرچه دادن جان است
چه به از این که شود از تو سیر، گرسنهای
بجاست گر لب گندم همیشه خندان است!
ببند بار خود ای نخل، تا جوانی هست
که پنج روز دگر این بهار مهمان است
ز باغ، صحبت یاران بود غرض واعظ
که باغ ما و گل ما، جمال یاران است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی ارزش محبت و بخشش و اهمیت دوستی و ارتباطات انسانی صحبت میکند. شاعر به این نکته اشاره میکند که گاهی بخشش و کمک به دیگران مهمتر از خودخواهی است. او همچنین به مرگ و فانی بودن زندگی اشاره میکند و میگوید که بهترین حالت این است که در زمان حیات، مهربانی و محبت را در دل داشته باشیم. همچنین، شاعر بر اهمیت دوستی تأکید کرده و میگوید که زیبایی زندگی در ارتباط با دیگران و یادآوری دوستان است. در نهایت، او از انسانها میخواهد از جوانی خود بهره ببرند و به یاد دوستان و یارانشان باشند.
هوش مصنوعی: از اهل بخشش چه توقعی باید داشت؟ عطا کننده واقعی خداوند است، نه اینکه نور خانه از پنجره و درخشش خورشید ناشی شود.
هوش مصنوعی: اگر خواهان رسیدن به هدف خود هستی، از دوست از همسفرانت خواستههای خود را طلب کن، زیرا در آنجا هیچکس جز نگهبان و دربان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی که به مرگ نزدیک میشود، فردی مهربان زیر لب میگوید که کار نیکو و بخشش زیباست، حتی اگر این بخشش به بهای جان انسان باشد.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان از کسی که دلش از او پر است، دوری کند. حتی اگر آن شخص همیشه لبخند به لب داشته باشد و در ظاهر خوشحال به نظر برسد، اما در دل احساس گرسنگی و نیاز به محبت و توجه دارد.
هوش مصنوعی: ای نخل، بار خود را بست تا زمانی که جوانی وجود دارد که هنوز پنج روز دیگر بهار را مهمان است.
هوش مصنوعی: واعظ میگوید که باغ و گلهای ما تنها برای به یاد آوردن زیبایی دوستان و یاران است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.