گنجور

 
۹۶۴۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۷۰

 

... فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست

طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا

برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد ...

... از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند

این یک سپرغم از همه بستان کربلا

در خون وی مساهله نز باب رحم رفت ...

... از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا

تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی

بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۷۱

 

... دارای دین مبارز میدان کربلا

مقور بندگان جسور از چه ره شدی

خود گر نخواستی دل سلطان کربلا

معمار کاینات نهاد از نخست عهد

بر سبک سوگ و تعزیه بنیان کربلا

روزی که سرنوشت مکان ها نگاشتند ...

... جاه شرف به چاه تلف نسبیتش نیست

زندان مصر بنگر و زندان کربلا

نگرفت قالبش به بغل تا به جای قلب ...

... دل های لخت لخت و جگرهای ریش ریش

جوشید جای لاله ز بستان کربلا

زقوم کفر و زندقه و شاداب و شادخوار ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸۱

 

... گرم نوا به شاخ امانی زغن دریغ

در بنگه غمت همه عمرم گذشت و گشت

حرمان و حسره حاصل بیت الحزن دریغ ...

... امت نگر که آل رسول کریم را

بستند جای رسته به بازو رسن دریغ

با قصد قربت ایل علی را به عمد ساخت ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸۴

 

... دشمن فزودش از همه ره بر ستم گری

محمل به ضعف بنیه فحلی قوی مبند

بر بردباری وی اگر خصم شد جری ...

... بودی به اختیار من افواج ناصری

ره بستمی به جز در مرگ از چهارسوی

بر روی هر که بود رعایا و لشکری ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۱

 

... مغزم رود ز هوش و فتد عقلم از شعور

تا در نظر نوایب این فتنه نقش بست

دل جست نفرت از تن و تن شد ز جان نفور ...

... دردا که عهد دولت باطل به دفع حق

دست جفا رساند به جایی بنای زور

کآل رسول دربدر آواره در فلات ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رقیه‌نامه » بخش ۱

 

... عقل سر بر آستانت مستکین

بنده ی حکم تو صد روح الامین

انبیا گردن به امرت داده باز

روی بر خاک درت بنهاده باز

اولیا دستت به دامان در زده ...

... پیش دستت دجله تا جیحون نمی

هفت دریا پیش سیلت شبنمی

رهروت را زیر پا زوبین و تیر ...

... در نداده تن به فرمانت ولی

یک ولی مثل حسین بن علی

گر تو پای اندر میان نگذاشتی ...

... چون شکیبایی نمودی کز عناد

خصم بندد بازوی زین العباد

طاقت آوردی کجا کآن قوم دون ...

... کی رضا دادی که زینب خواهرش

با سر عریان بنالد برسرش

چون شدی تسلیم کآن ارذال خلق

دخترانش را رسن بندد به حلق

صبر ورزیدی کجا خود کز ستیز

دشمن انگارد بناتش را کنیز

پر که بر کوه کی پهلو زدی ...

... کرگدن شد گربه ای را صید شست

شیر را روبه به گردن قید بست

رفت با شاهین مگس را کارزار ...

... باز در چنگال زاغان شد اسیر

بلبل اندر بند بومان دستگیر

باد را از پشگان آمد گزند

جوق جن جم را به نام افکنده بند

عشق مو را قوت زنجیر داد ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رقیه‌نامه » بخش ۲

 

... با وجود کودکی آن مستمند

بازویش در بند وگردن در کمند

از نوای ناله ی بیگاه و گاه ...

... نیست از دورم تمنایی دگر

رشته ی مهرش مرا باید بنای

عقده ای نگشاید از گوی طلای ...

... حاش لله گوشوارم گو مباد

باید این زنجیر بازو بند من

زیب گردن مر مرا زیبد رسن

بند بر پا خوشترین خلخال ماست

قید تقوی قاید آمال ماست

تیته ام بر جبهه داغ بندگی است

این مرا پیرایه فرخنده گی است ...

... با دلی خونین لبی خندان و شاد

با روانی بسته با رویی گشاد

در طرب زان که دست از روزگار ...

... بعد سلب سلوت و تاراج مال

جمله را بستند بر بازو حبال

خسته جان خونین جگر خاطر نژند ...

... سایه آن را کش ز خورشید احتجاب

سر برهنه بنگرش در آفتاب

آنکه را دست تو عقد نای بود ...

... زلف حورا هرکرا باشد کمند

نیست نسبت با غل و زنجیر و بند

بر بهر وجهم فدایت جان و تن ...

... غیر قیدم کس نگهداری نکرد

ناله همدم هم نشین زنجیر و بند

آفتابم سایه بر سر می فکند ...

... بر شما چون هست حالاتم عیان

بستن اولی از مقالاتم زبان

ای پدر آن دم که زی میدان شدی ...

... بخت خواب آلوده اش بیدارکرد

برجهید از جای و هر سو بنگرید

یک مثالی از پدر با خویش دید

گفت واویلا دگر بابم چه شد

آنکه رخ بنمود در خوابم چه شد

ای دریغا ای دریغا ای دریغ ...

... سوخت مغز و پوستش اسپندوار

هی گرستی زار و هی بستی نظر

هی کشیدی آه و هی گفتی پدر ...

... کز جفا خاک مرا دادی به باد

در عمل بندیش هان غافل مپای

اندکی بیدار شو باهوش آی ...

... هر کرا با تست رسوا کرده ای

نیک بنگر کآتشی افروختی

خرمن اسلامیان را سوختی ...

... رست و خواهد بود بر حالی که بود

بندگی در مغز آن کافر رود

میخ آهن چون به سنگ اندر شود ...

... وحش از مرتع به هامون در خزید

طیر در بستان سر اندر پر کشید

رخ به سر بنهاد و گفت ای وای باب

وه که کرد از خون سر ریشت خضاب ...

... خاک بر فرق من واین زندگی

قتل من والله ثوابستی به تیغ

تیغ کو قاتل کجا جویم دریغ ...

... عاقبت زان در برون آید سری

لیک در کوبنده ای از هیچ در

سر نیاوردش به در اینگونه سر ...

... کردی از غم انس و جان را دل کباب

به که بر سوزی بنان و خامه را

به که در شویی کتاب و نامه را ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳

 

... از جیب قضا دستی پیدا شده بگشاید

بر روی بنی احمد از فتنه بسی درها

مرغان حرم را چرخ گسترد چنان دامی ...

... ز آن حادثه آید راست در ماریه محشرها

در خون خطا خسبند از پا همه نوخطان

بر خاک بلا غلطند از سر همه پیکرها ...

... گاهی به حریمش رای گه سوی حرامی روی

دل بسته موقوفین تن جانب لشکرها

تا سر ز قدم خندان از شادی جانبازی ...

... دل مضطرب از تشویش درماندن دخترها

بربند صفایی لب دم درکش و خامش زی

صد قرن نیاری راند این راز به دفترها

صفایی جندقی
 
۹۶۴۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴

 

... نیران به تو میمون باد و آن حفره و آذرها

اولاد علی را سلب سازند پس از بستن

از تن همه پیراهن وز سر همه معجرها

در دیده مادرها بی توبه و بی توبیخ

زنجیر جفا بندند بر بازوی دخترها

ساعد همه را خسته از کشمکش زنجیر ...

... چون گوی که در میدان غلطیده به خونسرها

بازان همافر را دربند جهانی بوم

بر خاک زبونی بال آغشته به خون پرها ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

... قصد قتال قوم طاغی کردی

بر قتل خود بستی میان ای مادر

چندان مکن تعجیل و این سفر را ...

... مخرام و چون سرو چمان زمانی

بنشین بر این جوی روان ای مادر

شد کشته ی تیغ جفای اعدا ...

... درهای غم بگشای بر صفایی

از نوحه گر بندد زبان ای مادر

صفایی جندقی
 
۹۶۵۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

... مشرکی بشکست برمرگ جوانش

آب بست این سگ به روی اهل بیتش

آتش افکند آن دد اندر دودمانش ...

... کاین معانی هست پیدا از بیانش

بنگر ای شاهنشه ملک شفاعت

رحمتی هم آشکارا هم نهانش ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۳

 

... سینه را محزون می کند هجرت ای برادر

سوی رزم شامیان بستی میان تنگ

همه را به داغ خودخواهی سیه پوش ...

... سر سوگ اکبر از داری صفایی

بنشین به کنج غم وز درد بخروش

آهی برآور جان گسل اشکی ببار از خون دل ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۷

 

بار غم بنشسته سنگین بر دلم

ناقه کی خیزد به زیر محملم ...

... نیست غیر از داغ و حسرت حاصلم

گلعذاران را که بستر خون و خاک

پایی اندر راه و پایی در گلم ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

افتاده در خون ای پدر از گرز و تیغ و خنجرم

بنهاده سر بر روی خاک ای خاک عالم بر سرم

تو کشته تن در خون طپان من زنده بر جا جسم و جان ...

... تا خوابگه خاک سیه کردی به طرف قتلگه

زیبد مرا خاشاک ره بالین و خارا بسترم

تا دور مینایی فلک می دادت از خون گلو ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۵

 

... ز فساد خصم بی تن سر پاک اکبر من

ز ستیزه های کیوان همه خاک بستر وی

ز زبانه های افغان همه دود معجر من ...

... غم قتل و رنج غارت لب خشک و چشم گریان

بنه ار یقین نداری قدمی برابر من

عجب است اگر نسوزد چو سپند از آتش جان ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۶

 

... پس از آن به پای پویا سوی کربلا گذر کن

پدر و برادرم را بنشان و یک زمانی

ز زبان این ستمکش بنشین و قصه سر کن

مگر از سر ترحم برسد یکی به دادم ...

... ز سرشک لجه پرور دل خاک تیره تر کن

به کمند هجر تا چند اسیر و بسته باشم

نگهی به حال این مرغ شکسته بال و پر کن ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۷

 

... چپ و راست پیش و پس را ز سرشک من خبر کن

پر و بال بسته مرغان مثل ار گشاده خواهی

نگهی ز روی رحمت به من شکسته پر کن ...

... ز من از جدایی خود طلبد اگر نشانی

همه عمر خاک بر سر بنشین پدر پدر کن

ز گزند تیغ یازان به دعای من امان جو ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۲

 

از حرم تا شام گردون بر زمین گسترد دامی

که نه شاهینی ز بندش رست خواهد نه حمامی

قاهر آمد دست کین بازوی کفر افتاد چیره ...

... بر سران خسته تن هر گام رستاخیز خاصی

بر زنان بسته پر هر چشم زد غوغای عامی

از حریم تست خاکم در دهان بی هیچ حرمت ...

صفایی جندقی
 
۹۶۵۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

... بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی

طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا

گر به دل دارد خطوری یا به لب راندکلامی ...

... زخم بر جان طعن بر تن هر نفس غوغای کوفه

بند بر پا تیغ بر سر هر قدم آشوب شامی

هر نفس خون ها ز خاک ار موج ها تازد به گردون

هم چنان این قتل را صورت نبندد انتقامی

رزم و رفع و نفی و نهب و بست و قتل شاه دین را

نه یهود آراست لشکر نه نصارا ازدحامی ...

... بر به جغدان خرابات دمشق آبی و دانه

بر همایون فال مرغان حرم بندی و دامی

نظم سست و ناله ی سختم صفایی تا چه ارزد ...

صفایی جندقی
 
۹۶۶۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۰

 

... آوخ که سوخت جان ها بر داغ مهربانان

تن کی سبک پی از بند دل گرانان

خفته خبر ندارد سر در کنار جانان ...

... در مرگ دوستداران دل چون تحمل آرد

کی ز آستین توان بست چشمی که خون ببارد

از تاب تن چه تشویش آن را که جان سپارد ...

... بی چهر عالم آرا یک عالمت بگریم

برکشته ات بنالم در ماتمت بگریم

بر اشک من بخندی گر در غمت بگریم ...

... مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان

ای ساربان زمانی بار سفر مبندم

کاین تشنه کشتگان را چون ناقه پای بندم

ور باشد از اعادی هرگام صد گزندم ...

صفایی جندقی
 
 
۱
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۵۵۱