گنجور

 
صفایی جندقی

از حرم تا شام گردون بر زمین گسترد دامی

که نه شاهینی ز بندش رست خواهد نه حمامی

قاهر آمد دست کین بازوی کفر افتاد چیره

نه نشانی ماند از ایمان نه از اسلام نامی

تا کی ای دست عتاب و عدل حق در آستینی

تا کی ای تیغ قصاص دولت و دین در نیامی

آل احمد تا کجا خواری کشند از خیل مروان

قهری ای عنف سپهر ای خشم اختر انتقامی

ای دماء پاک پرور ای فرات عذب گوهر

بی گنه تا کی حلالی بی جهت تا کی حرامی

قحط آب است ای دریغا اشک تلخ و شور من

دست گیرد تا مگر دریای رحمت را به جامی

داوری را دیده در راه تو داریم ای قیامت

لنگ لنگان پویه تا کی؟ شل نه ای برادر گامی

وقعه ی کبری مگر کیفر کند این کفر و کین را

ای سپهر آخر درنگی، ای زمین آخر خرامی

خاک نایی زین تحکم خون نگردی زین تعدی

جان نه پولادی و آهن دل نه سندان و رخامی

صحن کیهان برنتابد با دو رستاخیز کبری

این تطاول را تقاعد یا قیامت را قیامی

ای جهان آویز غوغا ای سلامت سوز ماتم

نینوایی یا قیامت کوفه یا آشوب شامی

بر سران خسته تن هر گام رستاخیز خاصی

بر زنان بسته پر هر چشم زد غوغای عامی

از حریم تست خاکم در دهان بی هیچ حرمت

گر سگی جوی کنیزی یا خسی خواهد غلامی

با چنان حق سوز باطل و آن مسلمان تاز کافر

دولت و دین را کجا قوت بماند یا قوامی

هان صفایی بر لب خشک شهیدان خون گری خون

تا بود آن زخم ازین مرهم پذیرد التیامی