دردا که دیو و دام بیابان کربلا
بردند تخت و تاج سلیمان کربلا
اشک آب سرد و لخت جگر نان گرم بود
آماده در تدارک مهمان کربلا
فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست
طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا
برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد
روشن پس از جهان همه نیران کربلا
شمشاد و سرو یاس و گل از تیشه ی ستم
شد بیش و کم قلم ز خیابان کربلا
نز قطع نخل های طری خسته شد چه سود
نه شرم داشت از رخ دهقان کربلا
پنداری از تسامح و تقصیر خصم بود
این یک خلف که ماند ز سلطان کربلا
گلچین به باغبان نه ترحم نه ترس داشت
این گل نچید اگر ز گلستان کربلا
از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند
این یک سپرغم از همه بستان کربلا
در خون وی مساهله نز باب رحم رفت
قتلی دگر نبود در امکان کربلا
دهر از جهات دست تطاول بر او گشود
چون پا برون نهاد ز سامان کربلا
پیداست التهاب و عطش پیش اهل دل
از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا
تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی
بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا
با صد زبان و دست نیارم نوشت و گفت
تا حشر یک حدیث ز دستان کربلا
ظلمی که بی گزاف برون رفته از حساب
حاشا کی از ضمیر توان برد در کتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.