گنجور

 
صفایی جندقی

سوی یثرب از زمین کربلا آمد حمامی

پای تا سر غرق خون از کشتگان دارد پیامی

آن سلامت سوز قتل عام عرصه نینوا را

بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی

طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا

گر به دل دارد خطوری یا به لب راندکلامی

طعن و ضرب تیغ و نی آسیب پیکان بود و خنجر

گر نشانی دارد از اکبر یا ز اصغر برد نامی

گر بپیمایی سراپا رزمگاه کربلا را

دید خواهی غرقه در خون یا امیری یا امامی

از حرم تا نینوا از نینوا تا خاک یثرب

بر اسیران حجازی هر درنگی هر خرامی

زخم بر جان طعن بر تن هر نفس غوغای کوفه

بند بر پا تیغ بر سر هر قدم آشوب شامی

هر نفس خون ها ز خاک ار موج ها تازد به گردون

هم چنان این قتل را صورت نبندد انتقامی

رزم و رفع و نفی و نهب و بست و قتل شاه دین را

نه یهود آراست لشکر نه نصارا ازدحامی

خاست از جیش مسلمان جست اگر پایی رکابی

بود از خیل نواصب سود اگر دستی لگامی

اف بر آن وارون خلافت کاندرو بی هیچ حشمت

سفله ی بی دولتی مشرک نهادی کفر کامی

فرق نگذارد عزیز مصطفی را با کنیزی

باز نشناسد امام خویشتن را از غلامی

ای زغن کردار چرخ ای زاغ گوهر آخشیجان

تا کجا بی مغز و مایه تا به کی بی ننگ و نامی

بر به جغدان خرابات دمشق آبی و دانه

بر همایون فال مرغان حرم بندی و دامی

نظم سست و ناله ی سختم صفایی تا چه ارزد

ای دریغا بازوی پر زور و تیغ بی نیامی