گنجور

 
۹۲۲۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

زاهدان بی حد خلل در کار مستان می کنند

میکده بستند و منع می پرستان می کنند

گویی آگه نیستند از بینش پیر مغان ...

... می کشد در روز روشن رند بازاری قدح

زاهدان این کار را اندر شبستان می کنند

عرض روبه بازی زاهد بنایی می کنم

لاجرم شیران مکان اندر نیستان می کنند

پیش ازین طفلان مزن تو لاف از حکمت حکیم

گر فلاطونی تو را طفل دبستان می کنند

چون خلیل آشفته داری صبر اگر اندر بلا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

زاهد و محتسب و شیخ بهم پیوستند

تا در میکده را بر رخ رندان بستند

گر به بندند در میکده یا بگشایند

خیل مستان خم عشق تو بی می مستند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

سبزه از خاک برآورد سرو لاله دمید

می گلرنگ بچنگ آرو بنه جام نبید

هر چه داری بده و جام زساقی بستان

صرفه آن برد که یوسف بزر و سیم خرید

بنده عشق تو آزاد بود از عالم

هر که پیوست بتو از دو جهان جمله برید ...

... تا که آن شاخ گل تازه بگلزار چمید

گرنه سودای تو بودش بسر ای گلبن نو

از چمن بلبل سودازده بهر چه پرید ...

... سر انگشت ندامت بگزد تا بلحد

هر که بر سیب بهشتی به بستان بگزید

از سیاهی و سفیدی غرض آن معرفتست ...

... دستی ای دست خدا بر در امیدم زن

زآنکه انگشت تو شد بهر در بسته کلید

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

... خط تو بر او نوشته تفسیر

کردند به بندگیت اقرار

خوبان ختا بتان کشمیر ...

... از شست برفت امشب آن تیر

تا عهد بطره بتان بست

آشفته گسست عقد تدبیر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

... به جز زلف دلاویزت که بر آن چهره مایل شد

که بر مه سلسله بندد که بر خور می نهد چنبر

تو را تا غیر آمد ای گل نوخیز بر بالین

گه از خارم بود بالین گه از خارا کنم بستر

نوای عشق عاشق را به وجد آرد نه چنگ و نی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

... مردگان را نکند زنده مگر نفخه حور

زیر آن زلف بناگوش عیان شد گویی

صبح عید است نمایان به شبان دیجور

عاقبت گرد لب لعل تو را خط بگرفت

خاتم از دست سلیمان بستد لشکر مور

آتش افشان ز چه رو گشته زبانش در کام ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار

دست کسان بجای دل ما بدست یار ...

... خونین سرشک و پاره دل هر دو هست یار

ایدل عبث شدی تو بنخجیرگاه دوست

از ضعف از شکار تو طرفی نه بست یار

پیمان شکستنم نکشد این کشد که باز

عهدی که برشکست باغیار بست یار

دل کشتی محبت و عشق است نوح او ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

... عیسی زمان هست بر مرده دلان بگذر

عکس دگران ایدل این نقش مخالف بست

تو آینه صافی در خویش دمی بنگر

تنگست ترا امکان رو عرصه دیگر جوی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

عقل را از جنون بنه زنجیر

که نماید کفایت از تدبیر ...

... پس رضا ده دلا بحکم قضا

بسته بند را چه جای گزیر

گو بساقی که باده پیماید ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

... غازی بتیغ و مطرب از زخمهای تار

خور از شعاع و ماه بنازد بروشنی

گل خود زرنگ و بوی سهی سرو از اعتبار ...

... دریا و کان زگوهر پاک و زر عیار

طوطی بنطق و باده بنشیه شکر بطعم

عارف بذوق و مست زمی باغ از بهار ...

... گیرم دو زلف یار و در آغوشش آورم

بستانم آنچه حاصل عمر است و روزگار

آنگه که مست گشتم و سرخوش شدم زوصل ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

... آویخته بحلقه کعبه بذکر شیخ

عشاق بسته اند دهان از دعا هنوز

خیز ای طبیب و نسخه مفرما بدرد عشق ...

... آشفته است مانده بخوف و رجا هنوز

دستم بگیر مالک دوزخ بکش بنار

دست منست و دامن آل عبا هنوز ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

... چشم عاشق چو دوخت بر رخ دوست

بر نگیرد بناوک دلدوز

دید حربا چو پرتو خورشید

نتوان گفتمش که دیده بدوز

دل آشفته بسته ای بکمند

کس نه بستست مرغ دست آموز

مهر حیدر بورز و می خور فاش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس

یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس ...

... از قید هستی رسته ام وز زندگانی خسته ام

تا دل بعشقت بسته ام برکنده ام بیخ هوس

ای هوشمندان الحذر از راه عشق پرخطر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

... غنچه طوطی صفت آید زپی پروازش

نقش او بسته صورتگر و بازش نکشد

با نیاز آمده ام تا کشم از جان بازش ...

... نه چنان رفته که بینند دگر ره بازش

یوسف مصری اگر بندگی عشق نکرد

که نودی بعزیزی زجهان ممتازش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

... که باغبان بکند دل ز سرو و نسترنش

که بسته سنبل بویا به برگ نسترنش

به ارغوان که برآمیخته است یاسمنش ...

... سزد ز نکهت گل گر کنند پیرهنش

به گرد عارضت آن خط مشکبو بنما

که نوبهار ننازد به سبزه چمنش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

... جرعه می بکف تست و مرا جان بر لب

خیز ساقی بده آن جرعه و خوش بستانش

زر که منعم بنهد کز پس مرگش بدهند

نوشدارو که پس از مرگ کند درمانش

هر که در دشت عمل تخم نکارد بشتاء

چه تتمع برد از حاصل تابستانش

هر که بر دامن حیدر نزند دست امروز ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

... بر سر سیخ مژه بس دل زدی ای چشم مست

مستی و داری کباب و خیز بستان از نمک

گر به زخمی کس نمک ساید کند افغان ز درد

جز لبت کاو ریش دل را کرده درمان از نمک

جز بنفشه خط که سر زد از نمک زار لبت

کی بنفشه سر زده یا شاخ ریحان از نمک

خضرآسا تازه و تر خط سبزت از چه ماند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

... ورنه کنمت ز خون قبا آل

آشفته تو بسته کمندی

ای صعوه چه می زنی پر و بال ...

... بر دامن مرتضی بزن چنگ

بنشین همه عمر فارغ البال

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۳۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

گردر میکده شهر به بستند چه غم

سایه تاک مباد از سر میخواران کم ...

... تا مگر لیلی گل چهره نماید زحشم

نای بلبل بنوا آمده از مقدم گل

واعظ هرزه درا گو بنهد دم بر دم

کشتی اندر شط می افکن و حکمت مفروش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

... از پی گوهر مقصود به دریا زده ایم

مصحف زهد ریایی بنهم در آتش

کآتشین می ز کف آن بت ترسا زده ایم ...

... ما سراپرده به سرمنزل سلمیٰ زده ایم

تا که احرام ره کعبه عشقت بستیم

پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۵۵۱