گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گردر میکده شهر به بستند چه غم

سایه تاک مباد از سر میخواران کم

مکن ای پیر خرابات زمن جام دریغ

که بیک جام تو مستغنیم از کشور جم

تا بخلوتگه انسیم بکوری رقیب

پاسبان گو بکند در برخم مستحکم ‏

ابر گریان شده چون دیده مجنون در دشت

تا مگر لیلی گل چهره نماید زحشم

نای بلبل بنوا آمده از مقدم گل

واعظ هرزه درا گو بنهد دم بر دم

کشتی اندر شط می افکن و حکمت مفروش

تا زمی حل کنمت قاعده جز رواصم

گشت گلشن خوش و می بیغش و ساقی مهوش

لاجرم باده خمار آورد و شادی غم

روی سوی میکده کن و زدردونان بگذر

که بود خاک در پیر مغان کان کرم

زلف دلدار بکف داری و لب بر لب جام

امشب آشفته شکایت مکن از بخت دژم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم

آبها جاری و می روشن و دلها بی غم

باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست

ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم

خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری بتن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم

تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی

[...]

منوچهری

چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم

وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم

بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم

صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم

قطران تبریزی

تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم

آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم

از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید

چو پراکنده بمینا در دینار و درم

لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار

[...]

امیر معزی

موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم

بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم

همه جمع اند و به یک جای مهیا ‌شده‌اند

از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم

رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه